پنجشنبه، بهمن ۷

تکه تکه های ذهن

امشب هوای روح من طور دیگری است مثل همیشه شاید معلق باشد اما انگار جز تعلیق حس دیگری نیز هست حسی که می شناسمش
مثل همه ی حس ها که می روند و هراز گاهی پیدایشان می شود . انگار روح من هوای زایش دارد می خزد در من اما متولد نمی گردد و این خزیدن درد دارد شور دارد اما بی ثمر است بازهم آنچه می خواستم در کلمات نگنجید و من ...

ذل می زنم به تو , به چشم هایت بلکه بخوانم ناگفته ها را . غرق  می شوم , دلتنگی می آید و در آغوشت جا می گیرم تا بلکم نجات پیدا کنم غافل شده ام انگار مرداب است , لعنتی ؛ مرا به اعماق می کشد و من دست و پا می زنم امید رهایی گم می شود در من 

هیچ نظری موجود نیست: