چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹

حالم رو نپرس

حالم رو مي پرسه ميگم خوبم مابقي هم خوبن . ميگه خواب ديده و فكر مي كنه كه اون از من ناراحته ، بهش مي گم خيلي وقت كه باهاش حرف نمي زنم خيلي وقت كه فقط ميرم به ديدنش اما رابطه اي باهم نداريم ميگه خوب شايد مي خواد چيزي بهت بگه شايد اشتباهي كردي ؟ بهش مي گم خوب خودش بياد بهم بگه من نمي خوام با واسطه حرف بزنيم. مگه چي ميشه براي يه دفعه هم كه شده بياد و به خودم بگه ؛ اين جا رو اشتباه كردي ، يا اصلا چرا اين طوري شدي ، يا اينكه ... نمي دونم هرچي كه ممكنه يه پدر و مادر به بچه شون بگن بگه. اون موقع كه نوجون بودم چقدر ازش خواستم بياد ببينمش اما نيومد بجاش با واسطه برام پيغام فرستاد حالا كه بزرگتر شدم و مي خوام فراموشش كنم هم ، برام با واسطه پيغام ميده ، يكي نيست بهش بگه خيلي دوستم داري ؟ خوب چي ميشه كه خودت بيايي با هم حرف بزنيم شايد من هم حرفي براي گفتن و دفاع كردن از خودم داشته باشم هرچي فكر مي كنم ميبينم كه همه جاي زندگي من داغونه حالا تو نگران كجاش شدي من نمي دونم؟ ميگه اين طوري نگو تو كه حريف اون نمي شي يهو ديدي بيخيالت شدها. ميگم خوب الان هم يه جورهايي بيخيال . خيلي خودم رو كنترل مي كنم كه دلم نتركه دلم مي خواست بهش مي گفتم تاحالا كجا بودي ؟ من روزها ، زندگي و روحم رو داغون كردم چيزي در من نيست . اون موقع كه تنهايي همه چيز رو تحمل مي كردم اون موقع كه دختر كوچولوي تو روزهاش رو با نفرت و شبهاش رو با گريه هاي توي بالش مي گذروند اون موقع كه از دنيا ياد مي گرفت بايد تنها باشه نبايد دوست داشته باشه و بايد خاكستري ببينتشون اون موقع ، كجا بودي؟ من خسته ام از زندگي از روزهايي كه مياد و ميره و به خودم مي گم بزرگترين ظلمي كه ما آدمها در حق هم مي كنيم اينه كه يه انسان ديگه رو به جمع سرگردان هاي دنيا اضافه مي كنيم . گرماي عجيبي تو سرم احساس مي كنم انگارداره سوزن سوزن مي شه شايد شبيه سردردهاي اون زمان تو باشه . انگار خاطرات بد رو فراموش كردم فرويد راست مي گه ما اون ها رو فراموش مي كنيم چون همون ها عقده هاي بزرگ زندگي مارو مي سازن ديروز بود داشتم مي گفتم چه شيطنت هايي كه نمي كردن از ديوار راست بالا مي رفتم تا بپرم تو بقلت داشتم بهش مي گفتم تا من و نمي بوسيد پاشو بيرون نمي ذاشت و تو شب اومدي و نگراني ات رو نشونم دادي نمي تونم جلو خودم رو بگيرم انگار سر درد ودلم باز شده اما نمي خوام ادامه اش بدم چون از بي جواب موندن هاش خسته شدم از اينكه فقط من حرف زدم و هيچ وقت پاسخي نيومده دلزده شدم شايد دليل اصلي حرف نزدنم همين باشه

۲ نظر:

ناشناس گفت...

هميشه باهاش حرف بزن از حرف زدن وجواب نشنيدن خسته نشو .اون جواب حرفاتو مي ده فقط يادت باشه كه اون هميشه بي صدا حرف مي زنه و حرفش رو مستقيم به قلبت مي گه .تو فقط از نشيدن صداش كه ازش دلخوري .

داداشي دوستت داره زياد

ناشناس گفت...

دورت بگردم فقط همين
soori