تو عالم خودش بود و هر از گاهي صداي ماشين كه راننده اش گاز مي داد و دور موتورش مي رفت مي چسبيد به دينش اما دلش نمي اومد اين دنده صاحب مرده رو عوض كنه تو گوشش مي پيچيد خوبيش به اين بود كه گاهي اونقدر مي رفت تو هپروت كه اصلا صداي ميني بوس قديمي آزارش نمي داد دلش مي خواست همون جا مي موند و ديگه بر نمي گشت . كه يهو يه سنگ از زير لاستيك يه ماشين در رفت و خورد به شيشه اون وقت بود كه يه نفس راحت كشيد
۲ نظر:
گاهی سر به هوا و گاهی سر به زیر کاش اندکی به چشمان من خیره می شدی- SOORI
هپروت هم این روزها سراغی از من نمی گیرد عالمش
ارسال یک نظر