خیره شده بود با التماس به او چشم دوخته بود .
زار می زد . در چشمانش تقاضای بخشش بود.
اما
درونش در آن انتهای وجودش بیزاری و نفرت خانه کرده بود .
نفرت از انسان ها , کلمات و او
نفرت از خودش
خیره شد به بی انتهایی تا شاید این تعلیق خلاصش کند
زار می زد . در چشمانش تقاضای بخشش بود.
اما
درونش در آن انتهای وجودش بیزاری و نفرت خانه کرده بود .
نفرت از انسان ها , کلمات و او
نفرت از خودش
خیره شد به بی انتهایی تا شاید این تعلیق خلاصش کند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر