دوشنبه، تیر ۲۰

در لحظه های واقعی باشیم

گاهی باید گوشی تلفن را برداریم , صدایی را بشنویم و گاهی لازم است رو در رویش بنشینیم و احوالش را بپرسیم . هیچ یک از راه های ارتباطی تو را اویی که در درونت نشسته را منتقل نمی کند . می خواهی در آغوش بگیریش , چشمانت را به سیاهی چشم هایش بدوزی , حرارت بدنش را لمس کنی , خشم , ناراحتی , غم یا شادی اش را ببینی . عمق جراحت اش را درک کنی و همه اینها  تنها با دیدن , شنیدن صدا و لمس کردنش به تو منتقل می شود . گاهی باید درخواستت را با تمام وجودش حس کند . 
بودن ها و نبودن هایمان را جیره بندی می کنیم به سهم حضورمان چیزی نمی رسد بس که همه را مجازی خرج کرده ایم . چرا پنهان می شویم ؟ احساس مان را پشت همه کلمه ها ,  آمدن و رفتن های نامرئی مان پنهان می کنیم . تقاضایمان را هزار لفافه و بین هزار پارچه و کاغذ می پیچیم و در پستو پنهان می کنیم و انتظار داریم دیگری همه را کشف کند .مگر رک گویی چه ابهامی می آفریند ؟ صاف از ویزو عدسی چشم خود به بیرون نگاه کنیم و با صدای رسا و بی لغزش مطالبه کنیم خواسته مان   را همانی که خوره میشود همان که دائم به پستو می خزانیمش و باز نرم نرم همه ی فضای ذهنمان را خود اختصاص داده
آدم راستی ها باشیم اگرچه پاسخ اش وجودمان را تکه تکه کند . به قضاوت که می نشینیم خودمان را دنیایمان را  به سیاهی کامل می بریم . همه ی پاسخ ها , خواسته ها در ذهن ما یک جواب دارند . نه . نه هایی که باروت اتفاقات بیرونی هستند .

عزیز من گاهی بلند , بی پروا بگو . می خواهمت . تو را . همه زندگی ات را . عشق ات را . پای همه خواسته هایت استقامت کن جانزن بمان ببین بچش , طعم لحظه های خوش و ناخوش ات را تا بزرگ شوی . استوار و با صلابت . تا  مرد و زنی , انسانی باشی . کسی که هست . می توان پشت به بازوانش داد و قرص جلو رفت . کسی که می آموزد و می آموزی
ذلال باشی مثل اینکه رنگ و طعم زندگی تغییر می کند گاهی زهر می شود . تلخ , کشنده . آن گاه است که می دانی روزهای تلخ شب های تاریک چگونه وجودت را می سازند و روزهای خوش و شب های رنگین کمانی در کنار همه تلخی ها تو را می سازند .
تلخ و شیرین آدمی با حضورش ممکن می شود با لمس روزهایش و بر آمدن از پس اتفاقات ناخوشایند . در حضور که باشی همه را می بینی و پا به پایش بزرگ می شوی دور که بایستی چیزی جز توهمات عایدت نمی شود

هیچ نظری موجود نیست: