راه حل نمي طلبم، نه از خود نه از غير. زندگي صورت مسئله نيست كه جواب بخواهد گويي خود تو است مگر مي شود براي خود دنبال راه گشت . و رابطه قسمتي از وجود است شكل مي گيرد بزرگ مي شود نور مي خواهد و خاك و آب. قاعده و قانون خودش را دارد يكي نور كم مي خواهد آن ديگري آب، يكي اگر جابجا شود دلش از هم گسسته مي شود و تا ماه ها برگ و ساقه اش زرد است و آن يكي برگ هايش مي ريزد. يكي مقاوم به شوري است و ديگري فقط در شرايط سخت جان مي گيرد و بار مي دهد و گاهي بذري نيست كه باغباني طلب كند.
و او، آن من است، تكه اي كه بيرون از وجودم رشد كرده بي نياز و نيازمند، باهم و بدون هم . از هم رد مي شويم بي اينكه لمس كنيم. سالهاست بلد شديم چطور باشيم و نباشيم، چه زماني رها شويم. اوج بگيريم و مسير را بخوانيم. و زندگي در همين بودن ها و نبودن هاست كه طعم مي گيرد و رنگ.
و من اين ميان تنها نشسته و نظاره كردمش ؛ رفتنش آمدنش، بودن و نبودنش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر