با سخاوت بسان انسان گردن فرازي كه در دل خود پر از رازآلودگي و ناشناخته است شبيه مردمان ايل بي ريا و اهل روزهاي سخت ، پر از مهرباني و بخشندگي است . سنگ هاي عجيب و نمادين با ابرها و هواي ذلالش بازي زندگي را روايت كنند تا آنجا كه روي موج اتفاقات همراه شوي و پيشبيني ناپذيرها طعم زيباي لبخند و اشگ را روي لبهايت بنشانند و معناي لذت را درك كني و دائم سرمست از زنده بودن باشي . سبلان شايد خود زندگي باشد آنجا كه ميان قلبش غصه ها تبديل به درياچه اي سرد و زيبا شده و از ميان خاكش چشمه سارهاي گرم بسان رگهاي هميشه زنده گياهاني نادر را مي زايد .
سبلان پر از قصه است قصه انسان هايي كه مسحورش شدند
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر