دوشنبه، اسفند ۳

روی پاهایم می ایستم

باري بر دوش بودن. سخت است از كسي بشنوي كه باري بوده اي نه ياري ، يار خاطر بودن . تا به حال يار بوده ايم ، خواسته ايم كه باشيم بي هيچ انتظاري ؟ خواسته ايم كه نجنگيم براي باهم بودنمان ؟ خواسته ايم كه هم پاي يگديگر باشيم نه سنگ زير پا ؟ من خواسته بودم تو برايم چه باشي ! و خودم برايت چه حكمي داشته باشم ؟ بي بي دلت باشم يا جوكر ورق هايت . دائم مي انديشم و اين انديشه مرا به جايي نمي رساند چون پاسخ گويي در برابرم نيست و اين منم ؛ قاضي ، متهم ، وكيل مدافع و اين دادگاه هيچ گاه به نفع من راي نداده دوباره دادخواست خواهم نوشت و درخواست تجديد نظر خواهم كرد اما باز متهم مي گردم .خود را به فراموشي مي زنم و از نو شروع مي كنم از تو ياد مي گيرم زندگي و همه اي اتفاقات آن يك تجربه است و نبايد دوست داشت اگرچه دوست داشته شوي و اين يك تجربه بيش نيست ... از نو شروع مي كنم