چهارشنبه، اسفند ۵

چرخ زندگي

این روزها , این روزهای عزیز چقدر دوست می دارمشان بیش از هر زمان دیگر از دیروز , از دیروزهای دیرتر . تنهایی لذت بخشی که تجربه نکرده بودمش . تنهایی سرشار از مسرت که نیستی همراه خود دارد , نبودنی که عاشقم می کند . هرلحظه اش را می خواهم که تا آخرین قطره سربکشم . می روم به کودکی به راز , زیبایی , دیدن , شادی کردن , فراموش کردن و گریختن . در لحظه بودن , ثانیه ها را شمردن با شادی ؛ و خیالی نباشد .
زندگی روی دیگری نشانم می دهد . قصه ای دیگر را می خواهد از سر برایم بخواند , جور دیگری روی صحنه حاضر شوم , چه لذتی دارد !!!
زندگی گاهی ساده می شود . ساده ی ساده , و حتی این سادگی روح ات را می خورد و آرزوی نبودن فکر هر لحظه . و گاهی پیچیده , کلافش طوری در هم می تند که هیچ سرنخی دستت نمی بینی . و حیران هر ثانیه اش ؛ اما دوست می داریش و می خواهی جاری شوی در هرآنچه که به ارمغان می آورد با خود

۲ نظر:

aynaz گفت...

تو باید نویسنده میشدی!!!!
قلمت معرکه ست

Mettikoman گفت...

lezzati ke dar gham hast dar tamameh shadihaye donya nist!
man az gham lezzat mibaram va zajr keshidan ra doost daram
(Forough Farrokh-zad)