کسی هست جانتان به جانش بند باشد ؟ کسی هست اگر نباشد ؛ نخواهید نمانید نتوانید و نباشید . کسی هست آنقدر باشد آنقدر حواسش پی شما باشد آنقدر زیر و بم احساستان را بداند ؟ حساب قهر. اخم. خنده تان را داشته باشد و پی هر دلتنگی تان بداند چیست و پشت هر حرفتان چه خوابیده ؟ انسانی که تو نخواهی و نخواهد اما همه ی نقش های زندگی تو را استادانه به خودش اختصاس دهد . فداکاریش هراس بودنی در تو بیاندازد که بخواهی نیست شوی ؟ می شناسید انسانی را که برایش حاضر باشید جان بدهید نه از پشت کلمات ... نه ... از تمام روزهای خوش و زندگی تان بگذرید ؟ چرا که بی توقع . بی چشم داشت بوده است . احساسش را بی پرده بی کادو نشان داده . بزرگ منشی هیچ گاه در او خودنمایی نکرده باشد و با تمام بودن هایش انسانیتش را ندیده باشید ؟ بس که بی دریغ و بی توقع , بی ادعا و عاری بوده است .
این جاست همین جا کنار من , کنار ما . نمی بینیمشان . همین که عزم رفتن کنند از خواب بیدار می شویم گاهی دیر گاهی به موقع . آن زمان است که می خواهی لبالب از حضورش , وجودش , مهرش و رفتارش شوی . می خواهی او باشی و چقدر نبودنش فرو می پاشدت . نیستت می کند . می خواهی تقسیم شوی به کوچکترین ها . حسرت همه ی لحظه هایت را پر می کند . حسرت سپری شدن لحظه های بی او . حسرت آغوش گرم و بی توقعش.
آدم من هست . کنار من نفس می کشد . حساب همه ی حضور و غیاب هایم را دارد حساب همه ی خردن شدن ها و پا گرفتن هایم را .روزهای عاشقی ام را می بیند و برای دیدارهایم رنگ انتخاب می کند . با هراس از پی ام می آید و روزهای شادم را جشن می گیرد , لحظه های دلتنگی ام را می شمارد . آدم من هست و من وقتی نگاه ام به چشمان سرخ از دردش خیره می شود وحشی می شوم هراس رفتنش نیستم می کند . گدازه های آتشفشان در من روحم را از بین می برد و هراسی ویران گر تا مرز نابودی می کشاندم
این جاست همین جا کنار من , کنار ما . نمی بینیمشان . همین که عزم رفتن کنند از خواب بیدار می شویم گاهی دیر گاهی به موقع . آن زمان است که می خواهی لبالب از حضورش , وجودش , مهرش و رفتارش شوی . می خواهی او باشی و چقدر نبودنش فرو می پاشدت . نیستت می کند . می خواهی تقسیم شوی به کوچکترین ها . حسرت همه ی لحظه هایت را پر می کند . حسرت سپری شدن لحظه های بی او . حسرت آغوش گرم و بی توقعش.
آدم من هست . کنار من نفس می کشد . حساب همه ی حضور و غیاب هایم را دارد حساب همه ی خردن شدن ها و پا گرفتن هایم را .روزهای عاشقی ام را می بیند و برای دیدارهایم رنگ انتخاب می کند . با هراس از پی ام می آید و روزهای شادم را جشن می گیرد , لحظه های دلتنگی ام را می شمارد . آدم من هست و من وقتی نگاه ام به چشمان سرخ از دردش خیره می شود وحشی می شوم هراس رفتنش نیستم می کند . گدازه های آتشفشان در من روحم را از بین می برد و هراسی ویران گر تا مرز نابودی می کشاندم
۱ نظر:
بی نظیر بود.. خط به خطش رو میشه حس کرد و لذت برد..
ارسال یک نظر