یکشنبه، بهمن ۸

جرات ندیم

زخم که عمیق باشه دیر خوب میشه خیلی دیر اما جاش می مونه , واسه همیشه  ,هر وقت نگات بهش بیوفته یاد اون روز می افتی یاد اون که زخم زده یاد خودت که دیگه نیستی یاد زندگی و عمرت , دردت , کابوست . پوست احساست کنده میشه می رسه به گوشت قرمزی که هیچ دفاعی نداره وقتی بهش دست می کشی وقتی لمسش می کنی دردت میاد توی تموم استخونت جا گیر می شه و تو انگاری باز مچاله می شی انگاری داری می بینیش که داره قسمتی از تو رو بدون هیچ بی حسی از تو جدا می کنه و هر لحظه  تو خودت داد می کشی این لعنتی کی واسه من تموم میشه ؟ کی قرار شکنجه به انتهاش برسه و تو شاید مابین این همه سِر بشی و بلاخره روزها و سالها بیان و برن و تو با اون زخم کهنه کنار اومده باشی اما وقتی هر از گاهی حتی تو اوج خوشی ات نگات بهش میوفته روحت درد می کشه یه چیزی گلوت و فشار می ده و میخوای زمین و گاز بگیری . می دونی روح مثل جسم نیست بشه جراحی پلاستیکش کرد یا بهت عضوی اهداء بشه و بخوای جاش یکی دیگه بذاری , روح با تو می آد تا ته روزهات تا انتهای زندگی ات تا توی دالون هایی که جرات نمی کنی توش سرک بکشی .  باهاش بزرگ می شی باهاش می سازی باهاش یه آدم دیگه می شی و باهاش می میری . رو هم زخم که میندازیم عمیق نکشیم به خودمون جرات ندیم باز روی همون زخم چاقو بکشیم و به خودمون جرات ندیم ساده بگذریم از هم از کارهامون از اونچه که جا گذاشتیم .
 

هیچ نظری موجود نیست: