وقتی می نویسم قسمتی از من است که عکس می شود جلوی چشمان تو قسمتی از هزار دالان ذهنم روحم و آن چه مرا درگیر کرده و تو می توانی بخوانیش ببینی و حتی شاید قضاوت کنی در این میان ممکن است به دادگاه ذهنت فراخوانده شوم محکوم و در نهایت اجرای حکمت طرد شوم . وقتی خوانده می شوی انگار سلاح نداری تو دست خالی جلو می روی و او ممکن است تو را زیر ذره بینش بسوزاند وقتی می نویسی , خوانده می شوی احساست تکه هایی از تو به دنیای خارج راه باز کرده و تو در این میان تنها می شوی ترک می شوی و عشق , دوست داشتن مثل اینکه کوله میبندد فکرت به دنیای خارج درز باز کرده و تو دیگرگونه دیدن شنیدن و تحلیل کردنت گاهی تیری می شود تیز . وقتی می نویسی باید یاد بگیری خوب ببینی یاد بگیری انسان ها را خوب برداشت کنی یاد بگیری سرسری گذر نکنی هر حرکت دست چشم صورت و فیزیکشان را ضبط کنی و بفهمی پشت این همه ناشناخته چه نهفته پشت آن حرف آن کلمه آن حرکت دنیایی است که دیده نمی شود و در عین حال باید درک شود و زودتر از موعد بازی کنی چراکه ذکاوت در خوب دیدن درست تحلیل کردن و به جا رفتار کردن است . زندگی در رفتارهای ما نشسته است در مبارزه ها در شادی بودنمان در لبخندی که بعد از زایمان سخت کورتاژهایمان به روزها تحویل می دهیم . در ایستادگی مان در ساختن مان زندگی در دیگرگونه دیدنمان در نوشتن مان نهفته است .
پ ن : مریم با نوشته اش ذهنم رو درگیر کرد و ممنون ازش
پ ن : مریم با نوشته اش ذهنم رو درگیر کرد و ممنون ازش
۱ نظر:
نوشته مریم خوب بود. نوشته تو هم. و من هم یه زمانی این ها به ذهنم هجوم میاورد. بنویسید برای خودتون
ارسال یک نظر