سیگار پشت سیگار و لیوان پشت لیوان مگر این درد لعنتی سر می شود !!! معنا ندارد . زندگی پر از تناقض است . و من گیج می خورم میان سرگیجه هایم میان تحلیل هایی که رنگ می بازند میان دینی که کاسه سر پیروانش را می بلعد , میان دموکراسیِ دینیِ مردم سالار نمایِ کمونیست سکندری می خورم و میان مردمی که افسردگی واگیردار از حرف های پر از نکبتشان به درون یکدیگر می خزد و گویا تارهای صوتی دیگر جز صداهای نامفهوم چیزی خارج نمی کند و ذهن هایشان به خواب رفته گیج می خورم میان هوایی که جز سرب و سراب دم و بازدم غیر ممکن است راه می روم و به بتونی از روح می خورم که دروغ بودنش مویرگ هایم را تا مرز لخته شدن می برد . پاره های وجودم را بالا می آورم از شدت خودخواهی , دود می شود دوست داشتن و درک این همه مگر یکجا از درونم پایین می رود ؟؟؟؟؟؟؟ و هی نشخوار می شود واژه پشت واژه , فکر پشت فکر , نفرت پشت نفرت , استیصال و بعد ..............................................
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر