گاهی روزها تلخ می شوند و کوچک ترین ها خواری می شوند روی روحم تحمل هیچ کس و هیچ حرفی را ندارم نازک می شوم و در ازایش ترش رو می شوم کتاب های نیم خورده ام فیلم های منتظر دیده شدن و کارهای رها شده ام حلقه می شوند دور گردنم و کم طاقت تر از قبل می شوم شاید باید کسی باشد تا این صندلی لعنتی را از زیر پاییم بکشد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر