یکشنبه، خرداد ۵

آدم ها و رابطه ها

دو روز بیشتر از رفتن مامانم به حج واجب نگذشته بود که شروع کردم به عملی کردن نقشه ام , اول با انتخاب کاغذ دیواری و موکت شروع کردم , چون یه رنگی برای کاغذ دیواری می خواستم که کمتر پیدا می شد برای پیدا کردن مدل و رنگش وقت بیشتری  صرف کردم تا پیداش کنم بین دو تا رنگ موکت تردید داشتم خلاصه با مشورت کسی که از ترکیب رنگ ها و مدل ها کنار هم سررشته داشت , تونستم انتخاب کنم . همه خونه یه جورهایی درگیر این تغییر و تحول اتاق شد و از اون جا که حتی ساخت ترکیبی کتابخونه  و کمد هم رو به انتها بود تصمیم گرفتم سریعتر با نصاب و نقاش هماهنگ کنم  تا زمان  من آلارم های انتهایی اش و نزده و قیمت ها هم وارد مرحله پنج برابر شدن نشده همه چیز و جمع و جور کنم و برای فاز نهایی نقشه ام دست به کار بشم . بعد از چند روز که نقاشی و نصب کاغذ دیواری ها گذشته بود وقت نصب کردن موکت رسیده بود ,  بعدازظهر که رسیدم خونه دیدم نصف موکت چسبیده شده و من انگاری اون یکی رنگی که تردید داشتم براش , بیشتر تو ذهنم نقش بسته بود .  وقتی همین طوری کف اتاق داشت رنگ سبز رو به خودش می گرفت یهو دلم و زدم به دریا به داداشم گفتم بیا بریم اون یکی رنگ دیگه اش و بخریم ؛ با یکی طرف بودم که مثل خودم کاری رو که می خواست انجام می داد به هر قیمتی , حتی تا چند ماه تو قرض رفتن و ما بقی ماجراهاش  , از این طرف هم کار موکت نصفه مونده بود و نصاب می گفت من دلم بر نمی داره شما ناراضی باشین و دست از کار کشید . تو گرفتن تصمیم هنوز مردد بودم و از طرفی داشتم با داداش بزرگه می رفتم برای خرید یه موکت دیگه که محسن از راه رسید و گفت بزار یه چند وقت این بمونه اگه خوشت نیومد و خواستی عوضش کنی خودم برات همه وسایلتو جابه جا می کنم , وقتی همه وسایلم سر جای  خودشون نشستن دیدم اون طوری هام که فکر می کردم ناهماهنگ نبودن .  همه چیز باهم جور در اومدن انگاری یه جواریی بیشتر  اون فضا و ترکیب تو دلم جای خودشو باز کرد مثل یه آدم که پا می ذاره تو زندگی ات و تو فکر می کنی ممکنه آدم رابطه و زندگی ات باشه یا نه , گاهی صبر می کنیم , بودن هامون رو مزه مزه می کنیم زمان می ذاریم و حوصله خرج می کنیم برای شناختن همدیگه , باهم خاطره می سازیم و می خوایم ماحصلش روزهای دوست داشتنی از آب در بیاد که توش لذت در کنار هم بودن تجربه بشه اما گاهی هم منتظر یه آدم بهتر یا بزرگ تریم و با وجود داشتن آدم خودمون چون همیشه فکر می کنیم یه بهتری که خودمون هم نمی دونیم چیه , وجود داره , با پا گذاشتن هر کسی تو زندگی مون نگاهمون رو از کسی که باهم هستیم می گیریم و خواهان تجربه با دیگری بودن رو داریم و انگار هیچ وقت مزه هیچ رابطه و حسی رو نمی تونیم زیر لب هامون بچشیم چراکه فرصتی برای بودن هامون حتی شناختنمون نذاشتیم و نگران از دست دادن یه بهترینیم .

هیچ نظری موجود نیست: