سه‌شنبه، خرداد ۱۸

دلتنگی

شاید کلمه دلتنگی برای منی که در بیشتر نوشته هایم به چشم می خورد کلیشه باشه اما هر دلتنگی برام یه معنی خاصی داره امروز دلتنگم از اطرافیانم از زندگی ام از فضایی که بر روزهایم حاکمه و لحظه هایی که قادر به تغییرشون نیستم دلتنگم چون معنی زندگی ام را نمی دونم و لحظه ها شادی زندگی کردن رو برام نمیاره دلتنگم چون فشار هر لحظه همه جا برای من بیشتر می شه از خانواده از جامعه و انتظاری که از خودم دارم این دلتنگی رو بیشتر می کنه شاید دلیل عمده اون نیمه رها کردن خیلی از موضوعاتی باشه که شروع کردم به نیمه رسوندم و سرانجام بیخیال شدم بی هیچ نتیجه مطلوبی . اما حسودی ام میشه دلم می خواست من هم مثل آدم هایی که لحظه لحظه حیات رو سر می کشن و هر دمش براشون لذت بخش هست می بودم از خوشی هاش لذت می بردم و آرزوی ادامه اش رو داشتم و برای هر ثانیه کلی نقشه داشتم نه مثل انسانهایی که هر دم آرزوی مرگ دارند, اما متاسفانه من از دسته دوم هستم و چه بیماری وحشتناکی می تونه باشه برای خود و اطرافیانت . می هراسم برای خودم متاسف ونگرانم . فکر می کنم حرف زدنم باعث آزار بقیه می شه دلم نمی خواد صحبت های من باعث رنجش یا دل مشغولی کسی بشه برای همین هم نزدیکترین هایم شاید در آینده ای نچندان دور به غریبه هایی که تنها معاشرتی با من دارند تبدیل بشن . سفر می خواهم به دورها سفری به بیرون و درون به سرزمین هایی که درش غریبه باشی و قیدی برای چیزی نداشته باشی و رهایی ، این باشه .از ره آورد این سفر چه انتظاری می تونم داشته باشم ؟ ...

۱ نظر:

SHEPESHOFSKI گفت...

دلتنگی یه چیز عجیبه به اندازه یه آدم فضایی. از این که ادم ها دلتنگی رو کلیشه کردن نباید ناراحت بود با یه جورایی خوشحال بود . چون ادم داتنگ میشه دیگ ه !!!
مرسی