چهارشنبه، تیر ۹

از خویشتنش نمی پرسند

زمان ، این مسکن عجیب ، طول می کشد تا اثر کند و تو باید جرعه جرعه با زخمت کنار بیایی باید که چرک کردن اش و سربستن هر لحظه اش را ببینی تا یاد بگیری و دست آخر تمام چرک ها دمل ها خون ریزی ها و سربستن ها یش درسی باشد برای روزهای پیش رویت که گاهی شاید سخت تر از آنچه که دیده ای در انتظارت باشد همه اش پیش درآمدی است برای تحمل آنچه می آید و این بین آبدیده شوی . . . شاید .
یاد زن جوانی می افتم که تنها و استوار سالها فرزندانش را به دندان کشید تا محکم شوند و بار سنگین راکه وجودش را خرد می کرد با خود حمل می کرد پشت گردنم تیر می کشد اكنون زن عاشقي می بینم با کودکی در دست دائم با خود زمزمه می کند : از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید از عادات انسانی اش نمی پرسند . خیره به آینده ای نامعلوم چشم دوخته و می خواهد وداع را ، درد مرگ را تاب بیاورد ، بپذیرد . نگاهش می کنم و تمام روزهای گذشته و آینده در برابرم سان می روند
زمان ، این معجون شگفت انگیز که یاد را به راهروهای پیچ در پیچ ذهن می سپارد و با وجود نبودنش با وجود رفتنش باز قادر به زندگی هستیم سرپا می شویم و استوار راهی برای ادامه روزهای تنهایی می گشاییم .


پ نوشت : این جمله که دائم تکرار می شد بر گرفته از سکوت سرشار از ناگفته هاست " مارگوت بیگول" با صدای احمد شاملو پیشنهاد می دم این آلبوم رو حتما گوش کنید

هیچ نظری موجود نیست: