خوابيده است بعد از 5 سال كار مداوم . جانش بسته بود به اشياء اش به آنهايي كه دورش بودند به آنهايي كه هميشه همراهش بودند گويي همه جان دارند . درخيالش با تك تك شان حرف زده بود ودر تصورش ، تاريكي كه فرا مي رسيد زندگي آنها نيز آغاز مي شد .
زماني كه بايد يكي از عزيزترين هايش را ازدست می داد دلتنگيي فراگرفته بودش 3 سال از بهترين وبدترين لحظه هايش را با او بود . اشگ ها و خنده هايش را ديده بود او ناخواسته آزارش داده بود و از اين آزار اذيت شده بود . تنهايي هيجان انگيزش ،ا گراو نبود امكان پذير نمي شد جاده بدون او با پاي پياده مگر ممكن بود ! برف ، باران ، لذت تا دريا رفتن بدون او حتي اگر خودرو ديگري جايش را مي گرفت باز هم به شيريني تجربه با او را نداشت . ترس ها و اشگ هايي را كه او ديده بود هيچ كسي نظاره نكرده بود .
اكنون نوبت يكي ديگر از اشياء اش بود ، مثل اينكه زمان خواب چند ساعتي اش بود اما طاقت نمياورد صبر كند تا دوباره جاني تازه بدمد بر او . حس از دست دادن هر يكي شان دردي داشت عميق اگرچه كه شايد مي توانست بهترين ديگري را جايگزين كند اما همان ها برايش دلپذيرترين بودند و از دست دادنشان جان کاه.
به خودش خنديد اشياء برايش حكم جاندارترين ها را داشتند در حاليكه بعضي ديگر از هم نوعانش ...
حتي دوستي نيز در كار نبود چه رسد به ...
زماني كه بايد يكي از عزيزترين هايش را ازدست می داد دلتنگيي فراگرفته بودش 3 سال از بهترين وبدترين لحظه هايش را با او بود . اشگ ها و خنده هايش را ديده بود او ناخواسته آزارش داده بود و از اين آزار اذيت شده بود . تنهايي هيجان انگيزش ،ا گراو نبود امكان پذير نمي شد جاده بدون او با پاي پياده مگر ممكن بود ! برف ، باران ، لذت تا دريا رفتن بدون او حتي اگر خودرو ديگري جايش را مي گرفت باز هم به شيريني تجربه با او را نداشت . ترس ها و اشگ هايي را كه او ديده بود هيچ كسي نظاره نكرده بود .
اكنون نوبت يكي ديگر از اشياء اش بود ، مثل اينكه زمان خواب چند ساعتي اش بود اما طاقت نمياورد صبر كند تا دوباره جاني تازه بدمد بر او . حس از دست دادن هر يكي شان دردي داشت عميق اگرچه كه شايد مي توانست بهترين ديگري را جايگزين كند اما همان ها برايش دلپذيرترين بودند و از دست دادنشان جان کاه.
به خودش خنديد اشياء برايش حكم جاندارترين ها را داشتند در حاليكه بعضي ديگر از هم نوعانش ...
حتي دوستي نيز در كار نبود چه رسد به ...
۱ نظر:
"آخی دلم براش تنگ شد"
soori
ارسال یک نظر