یکشنبه، فروردین ۸

درس عبرت

مي خواستم شروع كنم به غر زدن تو وجودم كه يهو چشمم افتاد به كتاب پيش روم با خودم گفتم مي ذاشتي اين كتاب تموم شه بعد شروع مي كردي به غر زدن اين چه وضع كتاب خوندنه ؟ خوبه حداقل بذار به آخر كتاب بررسي بعد شروع كن . دوست داشتم به دوستام پيشنهاد كنم كه شما هم اين كتاب رو بخونيد انسان در جستجوي معني دكتر ويكتور فرانكل در مورد جنگ جهاني دوم و كوره هاي آدم سوزي و اردوگاه هاي كار اجباريه داستان از زبون خود دكتر كسي كه خودش همه اون ها رو تجربه كرده - قابل توجه بعضي ها كه مي گن هولوكاست وجود نداشته – قلمش من رو ياد استاد نقاشي ام مي انداخت كه مي گفت رنج آدمي رو آبديده مي كنه و هر آدمي بايد لياقت رنج هايي رو كه مي بينه داشته باشه تا پله اي باشه براي كمال روح اش البته بايد ذكر كنم خودم هنوز كتاب رو تموم نكردم .

سه‌شنبه، فروردین ۳

اثر

قرار شد اهميت در نگاه تو باشد اگرچه كه اثر روبه رويت شايد شاهكاري بود و تو از آن گذر كردي

دوشنبه، فروردین ۲

هوس بهاري

چه هواي هوس انگيزي است بها ر . دلم طعم يك بوسه كشدار را مي خواهد

یکشنبه، فروردین ۱

رگبار بهاري

اولين روز سال روزي كه بهار رو واقعا با تمام سلول ها و رگ هايي كه توشون خون جريان داره احساس مي كني هوا اونقدر غير منتظره تغيير مي كنه و لحظه اي باروني ، آفتابي ، و رگباري مي شه و گاهي هم زمان آفتاب و رگبار بهاري توي صورتت مي خوره كه مي خواهي جزئي از اين همه زندگي بشي لحظه اي فكر مي كني ممكنه امسال سالي سبز باشه نه سال خون مي شه امسال باهم احترام به حقوق همديگه رو تجربه كنيم يعني امكانش هست كه انديشه ها مون رو بدون خون ريزي بيان كنيم و خواسته هامون رو بدون درگيري مطالبه حقمون رو بدون كشمكش مثل بچه آدم بگيريم . . .
چندان هم بد نيست كه روز اول سال بياي سركار اگرچه كه سفر و عشق و حال بقيه حس حسادت وجوم رو بخواد قلقلك بده اما باز به خودم ميام و مي گم ول كنن بابا از هوا لذت ببر از باهم بودنه از آدم هايي كه الان هستن نه مثل اينكه اوني كه نمي دونم چيه و داره مثل يه پيچك همه وجودم رومي گيره خيلي موفق بوده گلهاي صورتي اش رو مي تونم توي اون بخش غير محسوس خودم احساس كنم .
اولش انگار گذري از من رد شد اما تصميم گرفته جا خوش كنه منم كه بدم نمياد. پس پيش بسوي استقبال، اما همه اش مي گم خدا كنه تصميم اش مثل هواي بهاري نباشه و...
زندگي را مي خواهم با تمام تلخي و شيريني هايش بچشم و بعد مزه مزه تا كاملن در يادم بماند تا ابد

پنجشنبه، اسفند ۲۷

365 روز

یک ساله دیگه هم داره تموم می شه و365 روز به روزهایی که من حرومشون کردم و برباد دادم اضافه می شه 88 با تمام خوبی ها و بدی هاش داره با من خداحافظی می کنه با خیلی ها آشنا شدم و ازشون یاد گرفتم و با خیلی ها تموم کردم و باز ازشون یاد گرفتم هر سالی که میاد و میره همراهش درس های زیادی رو برای ما به ارمغان میاره که گاهی این درسها واحدشون زیاده و یه جورهایی سرویس می شی تا بخواهی با موفقیت پاس شون کنی البته در حد ناپلونی تازه اون هم کلی ازت انرژی و وقت گرفته اما با این وجود ... که من شکر خدا کم نداشتم از این درس ها سالی که میاد قراره چند واحد داشته باشم که بخواهم باهاشون کل بندازم خدا عالمه . امسال روزهای زهرماری زیادی داشتم که بقولی همه اش تجربه شد البته اگر بچه پررویی مثل من عبرت گرفته باشه که بعید می دونم امیدوارم سال جدید کارهایی که یک سالی هست طرفشون نرفتم و نیمه رهاشون کردم تموم کنم . نمی دونم این شعفی که چند وقت داره همراه من میاد تا کی می تونه همراهی ام کنه , که از بودنش لبریز می شم .
هر چقدر می خوام آرزوهای خوب کنم می بینم که یه جورهایی کلیشه ای می شه اما واسه همه همونی که تو دلشون هست رو آرزو می کنم و برای ایران زمین آزادی و دموکراسی واقعی رو

تغییر

انگار همه تغییرات یه جورهایی سر جای اصلی خودش داره می شینه و چقدر دلچسب حتی برق چشم ها . بهش گفتم موندگار ؟ امیدوار باشم ؟ در جواب گفت نه نمی مونه خوبی اش اینکه که از خامی در بیاد و پخته بشه یه خشت خوشگل هر چقدر هم که دل پسند باشه باید پخته هم باشه تا احتمال شکنندگی اش کمتر باشه و بشه ازش استفاده کرد .
پی نوشت : امروز داشتم روزنامه های قدیمی رو ورق می زدم رسیدم به روزنامه نورزو با خودم فکر می کردم که کلی از این آدمها تو زندانن , یاد میردامادی افتادم , وقتی فهمیدم که آزاد شده کلی خوشحال شدم

جمعه، اسفند ۲۱

روز کاری

قبل از اینکه برم تو اتاقش می دونستم که می خواهد ازش عذر خواهی کنم از دیسیپلین پوزیشنی که توش هست فقط اخم کردنش رو یاد گرفته بجاش دلم می خواست بزنم زیر گوشش.

چهارشنبه، اسفند ۱۹

ماري كه مي شناسم

پوست مي اندازد سالهاست كه پوست عوض مي كند شايد در لحظه . بزرگ ، كوچك ، كودك ، جوان و حتي گاهي پير مي شود . چقدر سخت مي توان دركش كرد . راه خاص خود را مي رود . زندگي ، استدلال ، تجربيات و حتي لبخند هايي كه شبيه هيچ كس ديگري نيست . اما اين پوست انداختن چقدر دردناك است گاهي با مقاومت همراه است با اشك شروع مي گردد مبارزه مي كند به نيمه كه مي رسد شايد پشيمان از راه رفته . كودكي مي خواهد ؛ كه با وجود زمين خوردن ها باز بلند شوي با وجود زخمي شدن ها باز هم بدوي وبا وجود مسخره شدن ها باز هم دست از تلاش برنداري و رنج را با باد راهي دياري ديگر كني. پوست كه مي اندازد چقدر دست نيافتني و ناشناخته مي نمايد .

شنبه، اسفند ۱۵

كچل

كاش تغييرات دروني هم مثل تغييرات ظاهري بود اراده مي كردي و اون عادت بدي كه داشتي و خودتو سرويس كرده بودي كه بخواهي جابه جاش كني اما آب هم از آب تكون نخورده بود سوت ثانيه عوض مي شد . مثل اينكه اراده مي كني و ظاهرت رو از يه مشكي متاليك به يه بلوند تمام عيار تبديل مي كني . من موهام و كوتاه كردم تا جايي كه مي شد البته بشتر از اون هم جا داشت كه با ماشين بيفتم به جونش . شايد خواستم همراه موهام غم ها و ويژگي هايي كه دوستشون ندارم رو از بين ببرم اگرچه همراهش شادي زيادي وجودم رو گرفت و بقولي ديگه تو پوست خودم جا نمي شدم و هر آن مي خواستم برم يه پوست ديگه برا خودم دست و پا كنم ، شايد هم مي خواستم خوابم رو تعبير كنم و مثل راهبه هاي بودايي كله ام رو كچل كنم همراه اين سر به ظاهر سفيد روح و ذهن سفيدي روهم براي خودم بسازم و يه فنگ شويي اساسي در وجود خودم داشته باشم . اونوقت مثل اسباب و اثاثيه اي كه بايد مي رفتن بيرون اون ها هم مي رفتن و يه دست فكر جذاب و كلي برنامه نو و ويژگي هاي شخصيتي ايده آل جاش رو مي گرفت .

پ ن : دلم مي خواست به اوني كه چهارشنبه باعث آزارش شدم بگم عذر مي خواهم اميد وارم منو ببخشه چون نمي خواهم تكرار كنم .

دوشنبه، اسفند ۱۰

چای 60 هزار تومنی


توی جاده بودم برف سنگین شده بود و خستگی بعد از چند ساعت رانندگی امانم رو بریده بود بعد از تونل چند تا از این آش فروشی های هیزومی پشت هم دکه دارن وسوسه ام کرد که بزنم بغل و توی اون هوای سرد یه آشی بخورم آخه همیشه با بچه ها که هستیم امکان نداره از اونجا رد بشیم و یه کاسه آش نخوریم . بیخیال آش شدم تنهایی نمی چسبید به یه چای دارچین قناعت کردم . وای که توی اون هوا فوق العاده بود .
امروز که با عجله از خونه زدم بیرون بخاطر اینکه به سرویس شرکت برسم مجبور شدم تاکسی بگیریم اما هرچی گشتم خبری از کیف پول نبود اما یه دویسیتی اون ته جیبم به دادم رسید . خلاصه اهل خونه رو بسیج کردم که همه جا رو بگردن اما انگار گمشده بود اما کجا نمی دونم چون آلزایمرم اوت کرده بود و به خاطرم نمی رسید که کجا ممکنه اون کیف پول دوست داشتنی شیطون که دومین بارش بود همچین کاری می کرد رو جا و یا حتی انداخته باشم اون هم توی این وضعیت که من تا خرخره تو قرض و قوله هستم. اساسا همه کارهای سکرت من یه ضد حال توش داره .

درس ديروز

تا حالا شده فكر كني يه قسمتي از درونت گم شده و نتوني پيدايش كني ؟ ديروز توي اون ساعتهاي متمادي رانندگي پي بردم كه شوخ طبعي من گم شده و نمي دونم تو كدوم قسمت از دالون وجودم پنهان شده بايد كه پيداش كنم . دوستي مي گفت يه فضاي غم بين نوشته هات هست و دوست ديگه اي اظهار كرد كه : مي دونستي از دور خودخواه و مغرور به نظر مي رسي ؟ بايد قدر اين دوست ها رو دونست مثل اون فرشته اي كه ساعتها راه رو براي ديدنش رفتم و برگشتم تا بفهمم بعد از 10 سال درد بازهم ميشه شاد بود و شكر گزار بود بازهم مي شه زيبايي ها رو ديد باز هم مي شه عاشق شد و بهم نشون داد كه چه كودكي دلپذيري داشتم و خودم فهميدم كه ...