پنجشنبه، خرداد ۵

تهران در بعد ازظهر

تا حالا بارها خودم را با قساوت تمام آزار داده ام . با قساوت تمام کشته ام ؛ با بمب های کوچک و بزرگی که توی روحم جاسازی کرده ام . بمب هایی که وقتی منفجر شده اند تا مدت ها نمی توانسته ام از جایم تکان بخورم . باعشق های ناممکن و دوست داشتن های شدیدی که از همان اول می دانسته ام راه به جایی نمی برند . تاحالا هزار بار از خودم پرسیده ام که وقتی نمی توانی تا آخر یک عشق بروی چرا عاشق می شوی ؟
تهران در بعد از ظهر مصطفی مستور

یکشنبه، خرداد ۱

پر رنگ

چرا میل به شناخته شدن داریم ؟ در توجه دیگران چه چیز را جستجو میکنیم ! در نگاه و تایید کسانی که نمی شناسیم .
چه تفاوت دارد که چه قضاوتمان کنند . در توجه دیگران پر رنگ شدن وجود آدمی برای شخص دوم چه حسی هست جز احساسی گذرا که با خودش هیچ به همراه دارد ! ! !
چه تفاوت دارد که چه هستی . چه میکنی ، چه کاره ای . تو مهی آنچه خودت برای خودت هستی آنچه در درون تو می لولد  رشد میکند  به تکامل می رسد نه آنچه دیگران از تو به تصویر کشیده اند . و نه آنچه به نمایش در می آید .


کنج

گاهی چه دون می شویم ، فرومایه ، پست ؛ می خواهیم دنیا بر مدار ما بچرخد دور ما

سکوت . دلش سکوت می خواست . سکون . لم بدهد روی فضا . شناور باشد روی ثانیه ها . روی چرخش زمان . مدارهای کوانتومی

تکه های یخ مانند تکه های سنگ تراش خورده روی سطح مایع شناورند , شفاف علی رغم قسمت های تیره شان . سرمایش نفوذ می کند ؛ درون مایع ،  روح آدمی و هر آنچه  اطرافش در جریان است را خنک میکند و طراوت می بخشد .
کاش نبودند . کاش تنها صدای ملایم موسیقی جریان داشت و خنکای زندگی. دختر دستهایش را باز کرده بود باد از لابلای روزنه های وجودش گذر میکرد و او سرشار از جریان بودن چشم هایش را تنگ کرده بود و موهایش را ول داده بود


چهارشنبه، اردیبهشت ۲۸

توهین

هی کتاب و ورق میزنم از اولین صفحه تا آخرش رو نگاه میکنم میبنم باز یه چیزی کمه هی به خودم میگم نه اشتباه شده بین همین صفحه ها گم شده حتمن هست اما می بینم که خالیه اون وقت که فکر میکنم اینم یه جور دزدیه

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۰

کتاب

دزد با فرهنگ یعنی کتاب رو هم جزء اشیا قیمتی حساب کنه و با خودش ببره

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱

امید

باران می آید
عشق می آید
سبز می شود جوانه ها
احساس رهایی در من حلول می کند