پنجشنبه، اسفند ۲۴

یک جای کار ....

شمارش معکوس قبل از سفر ,  به ساعت های پایانی اش که می رسد هیجانش لبریزت می کند و پیش بینی ناپذیری اش آدرنالین خونت را بالا می برد . و لابه لای خوشی  دلت می خواست کسی بود که نبودنش ندیدنش دلتنگت می کرد , دلت می خواست وقت هایی که حضوری دونفره را می طلبید خیابان گردی و کافه گردی ات پیک ها و پُک هایت با او بود . گاهی لازم است  کسی باشد بفهمدت  و بفهمی اش  دوستت داشته باشد و  برای بودنش لبریز از زندگی شوی . زندگی هیچ چیز نیست جز همین بودن های دوست داشتنی مسافرت های باهم , کتاب خواندن های دونفره , فیلم دیدن های باهم , غذا درست کردن ها , خیابان گردی ها , کافه گردی ها ,  چرخ خوردن های بی دلیل و از خستگی ضعف رفتن های دونفره و فلسفه بافتن ها. زندگی به لذت هایی خوش است که ما از هم دریغ می کنیم حتی نمی دانیمش . بودن هایی که گاهی زیاد می شوند و ما بالا می آوریم توان هضم دونفره ها را نداریم زیادی می شویم و پس مانده  . زندگی روزهای پیش بینی ناپذیر بسیار در خود دارد و هزار لایه نادیدنی سهم ما اتفاق های پیش روست با تمام آنچه سالها ذخیره کرده ایم و زمان از دست می رود و ما به خط پایان می رسیم و تا به خود بیایم کوله مان درون کمد می خزد و زیراندازمان لوله می شود این میان حضوری که دلخوشت کند دلت به گرمای آغوشش بلرزد به هوای حضورش راه بروی زندگی کنی مبارزه کنی عجیب می چسبد و همه ی زمستان و بهار ها هر جای دنیا با او عجیب گوشت می شود به روح زندگی ات

چهارشنبه، اسفند ۲۳

زمین خوردن

متن های بلند نمی نویسم , میان ورق هایم نمی نویسم , روزهای پشت هم نمی نویسم . نمی نویسم هایم را پاک می کنم ؛ متن های بلند , میان ورق ها, روزها پشت هم , نمی نویسم . شاید از تکرار خسته می شوم شاید نگران تکراری ها هستم , آدم ها وقایع احساس ها و حتی بند خوردن ها , جای تکراری بند خوردنش !!!! امتحان نمی کنم پا پس می کشم ته کفش هایم عاج می بندم نگران از لیز خوردن روی آسفالتم

چهارشنبه، اسفند ۱۶

قبل از سفر

روزهای قبل از سفر عجیب خوب اند مثل لحظه های اول مستی که دائم  با خودت تکرار می کنی خوبی یک جور نگنجیدنی لحظه ات دلپذیر شده و تو عیشش را می بری ! رها می کنی فکرت را خودت را تا مرزهایی می روی که هر چیزی اگر تو بخواهی میسر است و غیر قابل پیش بینی.  سفر آدمی را تکه تکه می کند و از نو می چسباند و انتظارش شور روزهای در راه می شود که با تمام وجود مزه زندگی ات می شود  و هر از گاهی با مرورش جرئه جرئه لحظه ها را عیش می کنی انگار نمرده ای ! هستی ! هنوز می توانی حرکت کنی ، هنوز می توانی روبروی دنیا بایستی اسباب جمع کنی و شصتت را بگیری طرف تاریکی و ترس چشم بدوزی به آسمان و به استقبال پیش بینی ناپذیر ها بروی روزهای قبل از سفر مثل کوه رفتن های قبل از برنامه اصلی است هی دلت قنج می رود و تو هی می شماری که برسی و هی خودت را اندازه می گیری که قد تا قله رفتن شدی یا نه و بزرگ می شوی بی اینکه بخواهی بی اینکه تمرکز کنی برای بدست آوردن قسمت هایی از خودت که می خواهی باشد وسعت بگیرد و بفهمد . مثل فکرهای قبل از تصمیم های بزرگ مرورش می کنی ابعادش را بزرگتر و کوچکتر می کنی تا دستت بیاید کجای روزت کم نیاوری و در موعد مقرر تکلیفت را مشخص کرده باشی قدر لحظه های قبل از سفر را باید عزیز داشت و به اندازه خودش لذت برد