یکشنبه، مهر ۹

جا ماندن جا گذاشتن

گاهی نزد آدم ها جا می مانیم , گاهی جا می گذاریم و گاهی نادانسته تکه ای برای همیشه واگذار شده می ماند این ماییم پر از ندانسته پر از ناشناخته

هیچ جا

بودن , ماندن , تعلق خاطر چه فرقی می کند . گاهی میان گفتگوهایمان می خواهیم نباشیم میان چالش هایمان ول کنیم حتی در میان حرف های عاشقانه مان نهیب می زنیم که کجای دنیا ایستاده ایم ؟ و معنای زندگی در چه نهفته ! میخواهیم  هیچ چیز نباشد حتی آنجا که حضور داریم . اوج خوشی  همه چیزمان بی معنا می شود و می مانیم که زندگی کجایش می تواند پرتابمان کند میان دنیای دیگر میان جایی که هیچ جا نیست

حرف هایی هست

حرف هایی نگفته هست میان من و تو , ذره ذره خورده می شوند بلکه خرد شوند . حرف هایی  هست که از نگاه مکث دارمان ترمز می گیرند تا ما میان جاده های فرعی قیقاج برویم . هزار بار میان ذهنمان تصادف می کنند و یک بار جان سالم به در نمی برند . حرف هایی هست فراتر از ظهور میان زایمان های مکررمان سِقط می شوند و شرم نگفتن شان تا دنیا هست با ما می ماند

سه‌شنبه، مهر ۴

در میان خودمان



میان روزهایمان وقت هایی می دویم
سر می خوریم
می چرخیم
میان روزهایمان  با سر شنا می کنیم
می شکنیم
خرد می شویم
جان می گیریم
می میریم
از دست می دهیم هر آنچه روزی در حسرت داشتنش بودیم

دروغ

دنیا دروغ می شود با تمام واقعیت های تلخ اش با تمام بی مهری اش لج می کنیم با خودمان با هر آنچه احاطه مان کرده می خواهیم نباشد و تنهایی عمیق باشد به  وسعت شب های کویر و به نزدیکی ستاره هایش شهاب های پشت هم اش


به یاد نمی آورم

پاییز بود , همان سالهای پر از برف همان سالها که جای پرنده هلیکوپترها چرخ می خوردند , همان سالهایی که ترس را می شد دید و خنده را می شد فهمید , رفتی , دیگر نیامدی , چشم هایم هنوز منتظرند در میان کوچه ایست کرده اند . یادم می آید قول داده بودی . روز اول مهر , چرا تو را به یاد نمی آورم !

سه‌شنبه، شهریور ۲۸

قالی

انتهای چای شبانه ام سهم قالی  است که روزهای مرا دیده است

دوشنبه، شهریور ۲۷

معناهای دیگر

راست است , باور کنید دل به بازید قبل از سی سالگی  اگر به زمین نشستید سرپا بایستید و باز شروع کنید  , بعد از آن انگار نمی توانید نمی خواهید دل بدهید پا پس می کشید و یارای ماندتان نیست , نمی خواهید بسازید باشید و مبارزه کنید , انگار تمام می شوید انگار روزها طور دیگری می شوند و حوصله آدم ها و رابطه های جدید را ندارید دیگر چشمی برای پوشیدن همراهی تان نمی کند و شما همه ی وجود دیگری را می بینید . کمی و کاستی اش گاهی خار می شود روی انگشت هایتان و شما توبه کار تجربه کردن می شوید . سخت می شوید و شهامت گوشه ای ساکت فقط نظاره می کند که چطور ترس , احتیاط و هزار مبادای دیگر جایش را گرفته اند تو میان این همه هیاهو دست خودت را می گیری و قدم می زنی باران خیست می کند و تو مست این رطوبت می شوی مست بودنی که نیست ولی حس می شود یاد می گیری سفر کنی تنها زندگی کنی و از پس زندگی بر بیایی .
راست است باور کنید حس هایتان تغییر می کند کلمه ها و معناهایشان رنگ می بازند و به درک دیگری از زندگی می رسید همان که با پوزخند به والدین گوش می کردیم که مگر می شوند سیلی می شوند روی صورت تان



پ ن : حوصله اصلاح و برگشت به متن نیست جمله ها را با ادبیات و ذوق خود بخوانید

یکشنبه، شهریور ۲۶

بریدن

گسسته اید از خودتان ؟ از همو که دوستش داشته اید ! بخواهید پشته کنید دلبستگی را و رها شوید ؟ میان علاقه شکوفه کرده تان خودتان بوته را سرکن کنید !
یکدیگر  را آزار می دهیم یا نه خودمان را به شکنجه  وا می داریم  میان از هم پاشیدگی های وجودمان می نشینیم و هر جا چشم می چرخوانیم سلول هایی از وجود ریز شده مان پرتاب گردیده
اصرار به اقرار من دارد اصرار به بیرون ریختن حرف هایی که نشخوار می شوند تا روزها با من کنار بیایند و باز سکوت تحویل می گیرد و من کلافگی اش را
درد کشیدم روزهای نبودنش او را با خودم میان لحظه ها جا دادم از زجر خودم مست می شدم دستهایم حلقه می شدند میان رگ های گردنم تا شاید صدایی از درونم به بیرون درز کند . لامصب زیر آوار گیر کرده بود خیالش نبود . خیال خیالی هوایش را ابری نمی کرد و دل به دلی نمی داد . او را می دید مهربانی اش را جرئه جرئه مزه می کرد و منتظر هدیه مهرش بود که گاهی میان بد خلقی اش می پیچید تا ابرها همیشه مه داشته باشند

ذکر

نفرین شده ام !
زمین یا آسمان
شاید تو

انقراض

زندگی
ما را میان گرد بادهایش هل می دهد
چنگ می اندازیم
بعد
منقرض می شویم

قامت دنیا

کسی چشم هایش را پشت ویزور دوربینی به قامت دنیا گرفته
کسی ما را یکه جا گذاشته