سه‌شنبه، مهر ۴

به یاد نمی آورم

پاییز بود , همان سالهای پر از برف همان سالها که جای پرنده هلیکوپترها چرخ می خوردند , همان سالهایی که ترس را می شد دید و خنده را می شد فهمید , رفتی , دیگر نیامدی , چشم هایم هنوز منتظرند در میان کوچه ایست کرده اند . یادم می آید قول داده بودی . روز اول مهر , چرا تو را به یاد نمی آورم !

هیچ نظری موجود نیست: