یکشنبه، اسفند ۷

قهوه

قهوه سرد و تلخ ، مي تواند  ته نگاه آدمي به زندگي باشد

چهارشنبه، اسفند ۳

لبخند

كسايي كه هميشه مي خندن  يا خيلي بي غم هستن يا خيلي غمگين تو جز كدوم دسته اي ؟  گفتم من ديگه سِر شدم

سه‌شنبه، اسفند ۲

تشكر

كسايي هستن كه دورن ، كمن ،  كمرنگن اما ميشن انگيزه ادامه نوشتنت ميشن يه باطري كه هر از گاهي شارژت مي كنن كه زندگي كني نه بخاطر خودشون بخاطر خودت نه بخاطر مباهات اونا شدن بخاطر دل خودت بنويسي حتي مبارزه كني ادامه بدي  واسه همه روزها و لحظه ها .  كسايي هم هستن كه نزديك بودن ،پررنگ بودن اما ميشن خستگي از همه لحظه ها . مي خواستن بنويسي اما نه بخاطر خودت بلكه بخاطر خودشون . 
خيلي وقت فكر نوشتن؛  يا فعاليت توي ادبيات   و اداي رسالت كردن توي من داره چرخ مي خوره و  اين روزها كسي يا شايد كسايي هستن كه براي همه اينا منو ترغيب مي كنن. روزهاي خوب ميان!

شنبه، بهمن ۲۹

كِي

اين تلاطم كي آرام مي گردد
اين موج هاي وحشي به كدام ساحل قرار مي گيرند
اين روزهاي جهنمي كي تمام مي شود
اين عمر كي خدانگهدار مي گويد
اين خدا كي دلش به رحم مي آيد

پنجشنبه، بهمن ۲۷

کاویدن

آدرس دل نوشته را به آشنا رفیق دوست نباید داد باید گذاشت همین طور برای دل خودت دلی دلی بنویسی و کسی که تو را می شناسد یا حتی می خواهد بشناسد سرک بکشد به تو به درون تو به روح تو بیاید ببیند چه می نویسی ته وجودت چه می گذرد کجا خواسته ای کجا نخواسته ای کجا گم شده ای کجا  رنگ زندگی ات خودش را باخته که چه بشود . خوب نفهمد مثل هزار مرد و زن دیگر که نمی دانند دوست شان همراهشان  عزیزشان یا حالا هر کس دیگری در سرش در لایه های ذهنی اش چه می گذرد , کلنجار برود با تو با خودش تا تو را پیدا کند نه اینکه بیاید لابه لای صفحه کلیدتان بنشیند و برای خودش هر چرخ بخورد هی بالا پایین کند و آمار لحظه های خوش و ناخوشتان دستش بیاید به خودش زحمت ندهد جستجوی تان کند بگردد کتاب ها و فیلم های مورد علاقه تان را پیدا کند حتی زحمت ندهد عادت هایتان را بشناسد چراکه خودتان کتابی باز را روبرویش گشوده اید و بی تعارف سطر های مارک شده روزهایتان را به خوردش می دهید . زحمت نمی کشد که کشف کند و حض یافته اش را ببرد
هی دل دل می کنم بروم همان جای پنهانی که ساختم و هر از گاهی گرد گیری اش می کنم  بنویسم اما باز نمی شود این لاکردار عادت دارد به این خانه که روزهای سخت و ساده شیرین و زهر دار به خودش دیده باز ته دلش می ماند این جا را چه کند با اینجا شروع کرده و پا گرفته آخرش که چه ... ؟؟؟

اساعه

مرگ می تواند همین اساعه تو را با خودش ببرد
روح باردارش کورتاژ کرده بود داشت تکه هایی از جنین اش را بیرون می کشید از خودش
درد دارد می دانید  از دست دادن تکه تکه کردن
کشتن حتی کشته شدن درد دارد

چهارشنبه، بهمن ۱۹

برف

اين هواي لعنتي دوست داشتني اين هواي برفي مرا گرم مي كند به روزها به لحظه ها به آدم برفي ها و هرچه غير از انسان ها

سه‌شنبه، بهمن ۱۸

تمرين

تمرين نيوفتادن مي كرد با جدول كنار خيابان شروع شد و به نرده هاي حفاظ خانه رسيده است

یکشنبه، بهمن ۱۶

سين

دلم مي خواست جاي سين الف من مي رفتم

شنبه، بهمن ۱۵

نارنجک فریاد

چکمه هایت را از روی گلویم بردار
ضامن فریادم را کشیده ام
می ترسم شعاع انفجارش
تمام زندگی ات را موجی کند

چهارشنبه، بهمن ۱۲

آخرين روزها

  • شايد آخرين روزاي وبلاگم باشه ، بسته به كَرم گوگل داره كه گير داده ؛ آي دي ايميل اين وبلاگ رو ببنده 
  • گاهي فكر مي كنم نبايد همه وجودتون رو در اختيار دوست يا كس ديگه اي  قرار بدين بياد دهليزهاي فكري تون رو ببينه وارسي كنه و يه دست خوش نصيب تون بشه  ، وبلاگ قسمت هايي از يه فرد رو شايد نشون بده اما لزومن همه اون آدم نيست

  •  آدمي كه كتاب مي خونه فيلم مي بينه طراحي مي كنه گاهي رنگ روي رنگ مياره گاهي قصه مي بافه  و دغدغه هايي واسه خودش داره مي تونه چند بعد داشته باشه كه هنوز با تلخي ها و تصادفات سرش رو از اونها بيرون مياره و  لنز دوربينش يه زاويه ديگه اي رو نشونه ميره وقتي يه بعد از يه نفر رو مي بينيم شايد اين ما بوديم كه نخواستيم يا باعث نشديم طرف مقابلمون لايه هاي زيرين تري از خودش رو به عرصه ظهور برسونه و شايد اصلن نخواستيم ببينيم چون يه قسمت از وجود طرف رو زير ميكروسكوپ ذهني خودمون برده بوديم و زماني هم  بايد يه عدسي ديگه اي رو انتخاب مي كرديم تا همه سلول هاش ديده بشه  اگرچه شايد اين از بخت ياري من بوده كه يه بعد ازمن ديده شد .