جمعه، دی ۹

روزهاي من

باز آملي گوش مي كنم اين منم   روي كلاويه ها دست مي كشم انگشتم روي ماشين تحرير چرخ مي خورد در تاريكي شب با سورچي كل شهر را پرسه مي زنم همان نگاه پر تعجب به زندگي سراغم مي آيد پر از نقشه پر از فكرهاي شاد  براي يك زندگي دو نفره گاهي ترس گاهي ترديد و گاهي گستاخ مي شوم . به زندگي فكر مي كنم به روزهاي در پيش رو به دختر درونم كه چرخ دوچرخه را مي گرداند شايد نقطه شروع را گم مي كند . آملي را ميبينم كه با آن چشم هاي براق روبروي زندگي نشسته مي خواهد گاهي برقصد گاهي در دل تاريكي گم شود گاهي عروسك پارچه اي دست بگيرد و نمايش تك نفره اجرا كند براي خودش ، همراهش گاهي با همراهي او .
باز آملي باز من باز اين دختر سركش درون من دختري كه روي سيم هاي چراغ برق راه مي رود و مي خواهد دستش را در دست هاي گرمي بگذارد رها شود برقصد تند شود پهلو بگيرد . آملي شده ام آملي زندگي مردي كه شايد مردهميشگي  لحظه هاي سخت و شيرنم شود

تاريك روشن

لحظه هاي ترديد كشدار و كشنده اند ، سرانجامي نيست .مي روي و باز مي گردي و از سر آغاز مي كني . به سان گرداب تو را مي كشد و اگر رها كني به هسته مي روي .لحظه هاي ترديد از جايي تمام مي شوند اگر تو بخواهي اگر پيدا كني خداي درونت را . 

تاريك روشناي ذهنت كه به صلح رسيد سبكان رها مي كني و يله مي دهي برروي موج هاي در راه  ، آرام نظاره مي كني مبارزه اي در كار نيست آرامش است و اطمينان ، قرص دل به دلش مي دهي ، سرانگشتاني را لمس مي كني و با غرور و پر از اعتماد دستاني گرم را مي فشاري و مي خواهي نه تنها در روزهاي پيش رو كه تا آخرين دم و بازدمت كنارت باشد لحظه هايت را بي كم بي كاست تقسيم اش كني . باشي ، باشد . مي بيني روزهايي پر از سنگيني پر از كار پر از راه را محكم تر دستي را مي فشاري چرا كه اطمينان بودنش تا آخر راه تو را اميد مي دهد  و زيگماي همه ي نوسانات آدمي مي شود او مي شود روزهايش تصميم هايش عشقش منطق اش


دوشنبه، دی ۵

كاري تر

تيغ ات را تيز كن تا درد جان كندنش كمتر آزار دهد

روزهاي واقعي

خيالاتم را دور مي ريزم تا تحمل روزهاي واقعي ام آسان شود

سه‌شنبه، آذر ۲۹

:)

خوب خوب خوبم من

دوشنبه، آذر ۲۸

لاك پشت

بايد اعتراف كنم روزهاي بدي نيست خوب است  گله اي نيست هيچ  و من لحظه هاي تنهايي ام خوب است لاك پشت شده ام اما خوب است

دوباره كاموا

دوباره كاموا ، دوباره من دوباره نوشتن هاي تنهايي

روزه هاي سكوت

دارم مرور می کنم این روزها رو و چیزایی که نوشتم . گفت امیدوارانه نوشتم به روم نیورد که می دونه اما من می دونم که حدس زده انصافن هم درست بود نمی خوام نا امید بنویسم اما...
بعضی اتفاقات هست تنهایی باید  یدک بکشیش حتی نمی تونی اونی رو هم که همیشه پا به پات اومده رو شریک کنی .  چون یه سری چیزا رو نمی خوای از دست بدی اون آدم عزیز و دوست داشتنی رو که شاید هم خودش هیچ وقت فکر نکنه برات مهمه اون دوستی چند ساله ای که روی عقاید فکری و حسی و بحث های به خود رسیدن شکل گرفته اون لحظه هایی که کمتر کسی این روزا می خواد با یه دوست نه خیلی فابریک شریک بشه و دستشو بگیره بیاره تو حریم آدم های دیگه نمی خوای ناسپاس باشی می خوای دست گرمش نگاه کنجکاوش رو داشته باشی و این آدم و نگه داری . اون  وقت که باید اون لحظه هایی که کسی نمیشه توش شریک بشه رو باید بقچه کنی بزاری توی کوله ات و هر از گاهی تنهایی بازش کنی نگاش کنی  و بفهمی اش .  باید از پسش بربیایی از خودت از اونایی که توی تو هست اونایی که تو رو به اینجا کشونده ؛ تردید شک در گیری رو با خودش برات آورده  یا حتی لحظه هایی که خوب بودن و یه چیزایی رو به تو نشون دادن که اگه رابطه ای (حتی اگه کوتاه ) نبود تو نمی دیدی شون
به این جا می رسی که دیگه بسه دختر جواب نمیدی  تلاش بیهوده نکن . یه بار گفت شاید کائنات دارن بهت یه درسی رو می دن و تو نمی گیری اش که داره یه سری مسائل برات تکرار میشه اما می خوام بهش جواب بدم شاید می خوان بهم بگن بی خیال شو آدم اش نیستی وقتی داری با تنهایی خودت زندگی میکنی از بارونت پاییزت برفت حتی شاید سرماخوردگی ات لذت  می بری چه کاریه .
باید بگم اگرچه اغراق توش نیست اما یه لحظه های زیادی هم هست که می گی بسه میشه تموم بشه می شه دیگه حتی یه ثانیه اضافی هم واسه نفس نباشه اساسش واسه چیه توی این درد لاکردارش مگه چی قایم کرده که خوشش میاد این طوری یه لقد حواله همه ی خوشی و ناخوشی ات کنه و زهرتر بشه این لحظه های کوفتی که با کمال میل جلو روت گذاشته .
باز به این جا می رسی که میگی وردار جم کن چند بار گفتم و عبرت نگرفتی امتحانش جز رد شدن چیز دیگه ای نداره شده مثل شیمی تجزیه , دیگه حال خوندنشو نداشتی و حال پاس کردنش اما خوب از پس این یکی بر نمیام چه کاریه این قدر اصرار .انصراف ام رو که می تونم اعلام کنم ؟
نه اینکه فکر کنی این روزها بدن و دوسشون ندارم ها نه اما انگاری بعد از سی سال زندگی و  دهن آسفالت شدن بگمانم این بهترین نتیجه می تونه باشه که بشینی خودت و زندگی کنی

یکشنبه، آذر ۲۷

براي

حسرت نماند بر دلم كه بگويم اين روزها را براي تو مي نويسم

انتخاب من

وقتي كه مطمئن
در چشم هايت خيره شوم
بخوانم ، ببينم
كي مي رسد ؟
روزي كه قرص بايستم
بخواهي و بخواهم
 براي بودنت ببالم
 گستاخانه چشم در چشم دنيا
پاي انتخابم تا آخرش باشم
چند قرن مانده ؟؟

عين نبودن

روزهاي گنگ دوست داشتني روزهايي كه هستم  در عين نبودن

با تو

تمرين صبر مي كنم
با روزه ي سكوتي كه خواسته اي
تمرين شنا مي كنم
با دنياي درون تو و خويش
تمرين ماندگاري مي كنم
با  پذيرفتن تمام وجود تو
روزهاي مه دار
روزهاي ترديد
با تو تمرين مي كنم
براي روزهاي زندگي
آذر 90

جمعه، آذر ۲۵

گره

گره ی دوست داشتنمان را شل می بندیم تا بی دغدغه با کشیدن نخش از هم باز گردد????

یکشنبه، آذر ۲۰

كلوت

روزهاي يخ زده ام  را ستاند
شب هاي سردش


پازل لحظه هاي گم شده ام را دور ريخت
روزهاي طلايي كوير
آذر90

یکشنبه، آذر ۱۳

كاموا

دنيا هاي بهتري از دنياي آدم ها هست .اين روزها ميان كامواها و ميل بافتني زندگي مي كنم . خوش است

شنبه، آذر ۱۲

نبودن

پنهان مي كنيم خود را تا بسازيم ؟ يا نه همان طور شكسته بسته راه بيوفتيم پر از ترديد پر از خاطره پر از رابطه هاي نيم بند يدك كشيده آغاز كنيم تا خود را ديگري را ويران كنيم و يا نه شايد مهم نيستند ديگراني كه وصل مي كنيم به خودمان اين ماييم پر از خود خواهي پر از خواسته و حتي پر از علامت سوال براي خودمان و خيالي نيست مي شكنيم ديگري را اتفاقي نمي افتد مهم خودخومان ، لذتمان ، لحظه هايمان كسي برايمان تمام مي شود ديگر جذاب نيست كتاب است ديگر تمام مي شود  كتاب بعدي و زندگي همين گونه است .
تف به  زندگي به اين جماعتي كه خودشان ، رفتارشان را پشت يك سري كلمه پنهان مي كنند و حتي گاهي به خودشان زحمت توضيح نمي دهند به اين جامعه بيمار كه هر لحظه يك  فرم جديد از آن ديده مي شود  كه هيچ جاي دنيا تعريفي ازآن نمي توان ارائه كرد و نمونه اش را ديد   اما در اين سرزمين جا گير شده و تيغ مي شود بر روح ات

جمعه، آذر ۱۱

ج

جامعه ي بيمار

قفل

آشفتگي هاي ذهن را ساماني نسيت . قفلي خورده بر من

اونقدر اين روزها درگيرم كه حتي وقتي  از خواب بيدار ميشم انگاري پرتاب ميشم توي فكرهاي درهم ، توي اتفاقات گذشته ، دروغ ها يي كه شنيدم چيزايي كه ديدم و به روي خودم نيوردم اما بعدش انگاري همه شون تاول شدن و هي من اين چرك و پاك ميكنم و هي دوباره مي بنده . مي خوام بگم اما انگاري الان وقتش نيست