جمعه، مرداد ۴

وقتی آدم های رفته برمی گردند

از یه شماره ثابت یه نفر اسم کسی جز منو صدا کرد و خواست که باهاش صحبت کنه بعد از اون  یه مسیج رسید که فکر کنم نوسینده خودش هم متوجه نشده بود که چی نوشته طبق پیش فرض احتمال دادم که این همون آدمی که اشتباه گرفته بود دیده خانم گوشی رو جواب داده حالا می خواد تیک بزنه باهاش به روی خودم نیوردم. سه ساعت بعد یه مسیج دیگه از همون شماره ناشناس رسید بله آقای گیاه خوار بود با یه شماره جدید اگرچه من عادت ندارم از فون بوک موبایلم قبرستون رابطه های مرده رو بسازم .  فردای اون روز زنگ زد و گفت دیشب تو مستی یاد من کرده  بوده  بابت اون روزها  چند بار عذر خواهی کرد دیدم هیچی ازش توی ذهنم نیست نه اینکه روزهای خوبی که باهاش داشتم رو فراموش کنم , نه , که انصافن لحظه هایی که باهم داشتیم برام خیلی عزیز و دوست داشتنی بودن اما یه زمانی می رسه که یه آدم با تمام علاقه ای که بهش داشتی از توی ذهنت می ره دیگه هی مرورش نمی کنی هی لحظه هاش و عین فیلم جلو عقب نمی بری هی هر روز نمی ری سراغش از تو صندوقچه ات بکشیش بیرون و باهاش زندگی کنی , انگاری واقعن اسباب کشیده رفته خودش خواسته بره خودش تلاش کرده با رفتار و حرف هایی که نمی دونسته ممکنه خودشو برای یه آدم برای همیشه تموم کنه بلیط گرفته و رفته . گاهی آدم های رابطه تصمیم می گیرند برگردند یا نه خبری از پارتنرشان بگیرند حتی اگر سالیان سال از آن روزها گذشته باشد می خواهند ترمیم کنند بخشیده شوند و شاید آن زمان برای رابطه ای که روزهایش بر وفق مراد گذشته و آنها بی پروا پا گذاشته اند روی لحظه های تکرار نشدنی و برای همیشه خداحافظی کرده اند وقتش گذشته باشد . وقتی آقای عاشق کار دوهفته قبل تر از این برگشته بود و روزهای قبل را مرور می کردیم من با بی احساسی خودم مواجه شدم فکر می کردم اگر آقای گیاه خوار این جا بود شاید همه چیز فرق می کرد شاید من به هوای همه  کافه گردی ها و خیابان گردی هایی که با او داشتم حس دوست داشتنم باز می گشت اما من سِر شده ام برزخ بدی شده .



پ ن : انگاری اون روزها رو مرور کردم باز
پ ن 2 : دلم می خواد یه حسی بهم برگرده

چهارشنبه، مرداد ۲

بی جهت

این روزها هیچ می شوند و من بلد نیستم بنویسمشان یاد نگرفتم سنددارشان کنم تنها خزیده ام میان کتاب ها و فیلم های نخوانده و ندیده ام اگرچه هنوز هم سفت و سخت به آنها نچسبیده ام و هی چرخ می خورم میان لحظه هایی که گیج است و من برایشان هیچ ننوشته ام . و ترس شده قسمت اعظم روزهایم دلهره و نگرانی هم پای فکرهایم و من عمر زیاد می کنم به همراهشان

جاهای سخت

از جاهای سخت زندگی گرفتن یه سری تصمیم های بزرگ که ممکنه مابقی لحظه هات گروگانگیر تصمیم یا انتخابت میشه

پنجشنبه، تیر ۲۰

مداد

گاهی عجیب است که یک قلم و کاغذ می تواند این قدر راحت آدمی را خلاص کند از احساس ها و شاید همه آنچه خط می کشد روی وجودش شاید با یک طراحی و شاید با نوشتن آنچه تو را می خورد

جمعه، تیر ۱۴

از انتخاب ها

رادیو روغن حبه انگور ینی فوق العاده است وقتی گوش می دی بهش سرمستت می کنه انتخاب های عالی

نور و سایه

نور و سایه به اثر خلق شده هیجان بیشتری می بخشد مثل روزها و رابطه های آدمی

پنجشنبه، تیر ۱۳

تناقض

دنیا در تناقض هایش غوطه ور است