پنجشنبه، فروردین ۱۱

رنگ های نپخته

نمی دانم چرا این روزها بیش از هر وقت دیگر به همه چیز و همه کس حسادت میکنم . احساس حسد را به درستی توی تمام تارو پود وجودم می چشم و میبینم که چگونه تلخ و کدر و بی رمق و زشت و نکبت بار می شوم . کتاب

نمی دانم چرا این روزها بیش از هر وقت دیگری دلتنگ و بهانه گیر میشوم مانده ته گلویش بغض میکند و زمزمه می کند و هی چشمش گرم می شود و هی بغضش را می خورد . شبیه عزیز شده دائم ناز می کند و بس که دورش چرخیده اند در تصورش زندگی بر این منوال می چرخد , پیریش را تصور میکند به خیالش هم نمی رسد که مردی پیدا شود شبیه حاجی بابا دائم قربان صدقه برود و دائم ناز بخرد و هی ناز کند و پشت چشم نازک کند و از زیر پلکش بپاید که مردش هنوز برای بودنش لحظه ها را می شمارد یا نه .
می زند زیر خیالاتش تکه هایش در فضا معلق می شود ریزترینش را جلوی چشم هایش می گیرد و میبند چه خام است هنوز پخته زندگی نشده هنوز با کودکی هایش زندگی می کند و رنگهایی که روی بوم می گذارد روی صفحه چرک می شود . یاد نگرفته به انتها برساند یاد نگرفته آنقدر روی پالتش رنگ بگذارد , آنقدر اکرش را رنگ های گرم و سردش  را قاطی کند ,  آنقدر رنگ ها را باهم ترکیب کند تا در بیاید آنچه می خواهد روی صفحه بنشیند . شانه بالا می اندازد این است همه زندگی , همین خواهد بود . بیخیال آنقدر درد می کشد تا بلاخره یا زندگی کوتاه بیاید یا او یاد بگیرد چطور با روزها و آدم هایش کنار بیاید .

چهارشنبه، فروردین ۱۰

بهانه

بهانه همه دنیا را میگیرد الا همان که دلتنگش کرده مباد که کسی بویی ببرد

جمعه، فروردین ۵

روزهای تولد

روزهای تولد واسه هرکسی یه جوره بعضی ها دوستش دارن بعضی ها هم نه . عده ای دلشون می خواد بهشون تبریک بگن و کلی کادو بگیرن بجاش بعضی ها هم همه چی رو سایلنت می کنن میخزن یه گوشه , دلشون نمی خواد کسی بیاد طرفشون حالا چه برسه به اینکه بخواد پیام تبریک بگیرن
حس و حال روزهای تولد بچگی با بزرگسالی فرق داره وقتی سنت کمتر انگار یه جور دیگه است , مثل باقی چیزهای دیگه که وقتی سنت میره بالا کم کم تغییر میکنه . باید یاد بگیریم عین اون روزهای اول به همه چیز یه طور دیگه نگاه کنیم انگار جدیدن و هیچ نشونی از تکرار نداره اون وقت که شاید بشه گفت امکان کشف جدید , لذت جدید و نگاه متفاوت وجود داره . کاری که ما ها یادمون رفته انجام بدیم و با همه چیز به دید کلیشه نگاه میکنیم و بی تفاوت از کنار خیلی چیزها می گذریم . بخاطر همینه که لذت هامون از دنیای اطرافمون کمتر میشه و کم کم به بی تفاوتی سوق پیدا میکنیم  بارون , برف , آفتاب و ابر  رو اگه با لذت حسش کنی اون وقت که مزه اش میره بین فضای خالی سلول هات میشینه . اما مجال نمیدیم به خودمون که بخواهیم از  کوچکترین هامون استفاده کنیم یاد گرفتیم تو هر چیزی منفعت خودمون رو ببینیم اگه آفتاب به دردمون میخوره  , آرزو میکنیم که مبادا لکه ابری بیاد وسط آسمون و اگه بارون برامون منفعت داشته باشه نمیخواهیم حتی رگه های شیطون خورشید از بین ابرها خودشون رو نشون بدن . ما اینیم به همه چیز از سوراخ کلید درمون نگاه میکنیم جرات نداریم درو باز کنیم یا حتی کلید و بندازیم تو سوراخش و اون دریچه کوچیک رو ببندیم . آره همه این تفکرات که نشون میده چطور با زندگی و مسائلش برخورد می کنیم با روز تولدمون با همدیگه با گلهای تو گلدون


پ ن : بی هیچ ویرایشی حتی بدون اینکه بخوام برگردم بخونمش دکمه پابلیش رو می زنم 

پنجشنبه، اسفند ۲۶

تیر

گاهی حرف هایم تیز میشوند نشانه می رود
خود  و دیگری را
سوراخ میکند لحظه را و من شمرمسار از این کلمه ها که از چله رها شده اند می مانم چطور بازشان گردانم

دوشنبه، اسفند ۲۳

نا آرام

هوای روزهای بهاری بسان روح نا آرام من می ماند
ناپایدار و مسحور و گیج کننده

چهارشنبه، اسفند ۱۸

عروسک انگشتی

عروسک انگشتی می خواست لک زده بود دلش برای شنیدن حرف های درونش و صدای شنیدن همه آن نزاع ها که خارج میشد . خودش را  می خواست رها کند بین کودکی ها و اکنون اش .

دوشنبه، اسفند ۱۶

شمردن

می دانی همه ی لحظه ها را می شمارم تا بازگردی
همه نبودنت حجمی سنگین از روزهایم را بخود اختصاص می دهد

یکشنبه، اسفند ۱۵

لحظه آمدنت

با  عشق می آیی  , دلم می لرزد لحظه ی تمام شدن رابطه از راه برسد
دوستانه دست می دهی , دلم قرص است می مانی تا هر زمان که بخواهم که بخواهی
دوستانه که قدم می زنی بر لحظه های بودنمان روی عهدت چرتکه می زنم تا آخر دنیا
بوسه هایت عاشقانه که می شود دلهره ماندنش تا آخر دنیا مرا می کشد