دوشنبه، خرداد ۱۰

تكرار

ميگه " دوباره مي خواي برام انشا بنويسي" از بين همه چيزهايي كه گفته اين جمله اش دائم داره تو گوشم تكرار مي شه

سه‌شنبه، خرداد ۴

اسم

انگار نمي خواد اسمش از سرزبونم بيفته

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۹

حالم رو نپرس

حالم رو مي پرسه ميگم خوبم مابقي هم خوبن . ميگه خواب ديده و فكر مي كنه كه اون از من ناراحته ، بهش مي گم خيلي وقت كه باهاش حرف نمي زنم خيلي وقت كه فقط ميرم به ديدنش اما رابطه اي باهم نداريم ميگه خوب شايد مي خواد چيزي بهت بگه شايد اشتباهي كردي ؟ بهش مي گم خوب خودش بياد بهم بگه من نمي خوام با واسطه حرف بزنيم. مگه چي ميشه براي يه دفعه هم كه شده بياد و به خودم بگه ؛ اين جا رو اشتباه كردي ، يا اصلا چرا اين طوري شدي ، يا اينكه ... نمي دونم هرچي كه ممكنه يه پدر و مادر به بچه شون بگن بگه. اون موقع كه نوجون بودم چقدر ازش خواستم بياد ببينمش اما نيومد بجاش با واسطه برام پيغام فرستاد حالا كه بزرگتر شدم و مي خوام فراموشش كنم هم ، برام با واسطه پيغام ميده ، يكي نيست بهش بگه خيلي دوستم داري ؟ خوب چي ميشه كه خودت بيايي با هم حرف بزنيم شايد من هم حرفي براي گفتن و دفاع كردن از خودم داشته باشم هرچي فكر مي كنم ميبينم كه همه جاي زندگي من داغونه حالا تو نگران كجاش شدي من نمي دونم؟ ميگه اين طوري نگو تو كه حريف اون نمي شي يهو ديدي بيخيالت شدها. ميگم خوب الان هم يه جورهايي بيخيال . خيلي خودم رو كنترل مي كنم كه دلم نتركه دلم مي خواست بهش مي گفتم تاحالا كجا بودي ؟ من روزها ، زندگي و روحم رو داغون كردم چيزي در من نيست . اون موقع كه تنهايي همه چيز رو تحمل مي كردم اون موقع كه دختر كوچولوي تو روزهاش رو با نفرت و شبهاش رو با گريه هاي توي بالش مي گذروند اون موقع كه از دنيا ياد مي گرفت بايد تنها باشه نبايد دوست داشته باشه و بايد خاكستري ببينتشون اون موقع ، كجا بودي؟ من خسته ام از زندگي از روزهايي كه مياد و ميره و به خودم مي گم بزرگترين ظلمي كه ما آدمها در حق هم مي كنيم اينه كه يه انسان ديگه رو به جمع سرگردان هاي دنيا اضافه مي كنيم . گرماي عجيبي تو سرم احساس مي كنم انگارداره سوزن سوزن مي شه شايد شبيه سردردهاي اون زمان تو باشه . انگار خاطرات بد رو فراموش كردم فرويد راست مي گه ما اون ها رو فراموش مي كنيم چون همون ها عقده هاي بزرگ زندگي مارو مي سازن ديروز بود داشتم مي گفتم چه شيطنت هايي كه نمي كردن از ديوار راست بالا مي رفتم تا بپرم تو بقلت داشتم بهش مي گفتم تا من و نمي بوسيد پاشو بيرون نمي ذاشت و تو شب اومدي و نگراني ات رو نشونم دادي نمي تونم جلو خودم رو بگيرم انگار سر درد ودلم باز شده اما نمي خوام ادامه اش بدم چون از بي جواب موندن هاش خسته شدم از اينكه فقط من حرف زدم و هيچ وقت پاسخي نيومده دلزده شدم شايد دليل اصلي حرف نزدنم همين باشه

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷

دل آشوبه

احساس می کنم نمی خوام . انگار نمی دونم داره چم می شه . دلم نمی خواد ازش بگریزم یا بستیزم اما داره مزجرم می کنه تو همه چی دارم می بینمش من نمی بینمش اما دارن می کنن توچشمم یعنی تو چشممون ؛ زندگی بدون اون هم می شه . یعنی میاد که ما با هم بجنگیم ؟ میاد که بخواهیم هی به این و اون بگیم برتریم میاد که بخواهیم بزور به همه ثابتش کنیم میاد که بگه بزنید تو سر خودتون و دائم عزادار ؟ چرا همه دنیا , قوم یا نژاد یا یه دین می خواد بگه من برترم ؟ خوب باشه ، به درک چرا می خواد نابود کنه ؟ چرا می خواد فرمانروا باشه ؟ مگه این فرمانده بودن چی همراه خودش میاره چرا نمی خواهیم با صلح ، با آرامش ، در کنار هم باشیم و خواسته همه تامین بشه به اسم یه چیز دیگه دنیا رو واسه هم تنگ و تاریک کنیم و بخواهیم جای هم دیگه تصمیم بگیریم . هیچ کسی بیشتر از دیگری نمی فهمه . حکم رانی به دست هرکسی که باشه انگار باهاش یه ظلم یه خود برتربینی میاد یاد قلعه حیوانات که میافتم می بینم فرق نمی کنه که ... دل آشوبه میشم میخوام پیداش کنم میخوام وقتی خسته ام وقتی هیچ کس نیست باهام باشه می خوام اما ... شاید یه توهم باشه اما توهم دل پذیریه گاهی فکر می کنم تو آغوششم چقدر مسخره است نه . اما وقتی یه طوردیگه بهم نشون داده می شه که سرشار از خشونت که همه اش میخواد فرمانش رانده بشه و دائم به نامش گردن می زنن اونقوت که فکر می کنم هست یا ساخته ذهن مابقیه و بخاطر اینکه باهاش هرکاری که دوست دارن و به نفع شون هست بکنن ، یا نه هست اما نه این طور ودارن ازش بهره برداری می کنن . نمی دونم دارم هذیون می گم انگار تبم داره میره بالا و یا سرم زیاد گرم شده افتاده به دری وری ، گرم شدن بهتر یا سرد شدن ؟ انگار میله ها دارن بهم نزدیک می شن یکی این قفس رو داره کوچیک می کنه من قفس ساختم یا من و توی قفس انداختن کدوم یکی اش ؟ درجه حرارت بدنم داره . . .

شنبه، اردیبهشت ۱۸

یدک کش

گاهی نقطه چین ها یک دنیا حرف با خود یدک می کشند

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۵

تعريف اداري

يكي بياد حجاب روبرام معني كنه حالم از اين كلمه داره بد ميشه آخه يعني چه هيچ وقت با آرايش نرفتم سركار، 5 ماه يه مانتو كه 2 سايز از سايز خودم بزرگتر مي پوشم با هيچ مردي سر كار شوخي نمي كنم دلم مي گيره وقتي مي بينم طرف با چادر مياد وميره اما 7 قلم آرايش داره تازه گاهي لاكش هم براست و به هيچ مردي هم نه نمي گه و با كل آدم هاي تو واحدش داره لاس مي زنه و ميره بيرون ( اگه به چشم خودم نمي ديدم نمي گفتم تازه اون هم از نوع متاهلش ) اما دست آخر تذكر گنده رو من بايد بشنوم اينجا اين ور دنيا كه دورش رو يه ديوار كشيدن قرار همه برن بهشت قرار همه خوشبخت باشن نه اصلا چرا قرار، هستن ، اينجا همه آزادن و مدينه فاضله همين جاست اما من نمي خوام برم بهشت نمي خوام خوشبخت باشم من اين آزادي رو نمي خوام . بهش مي گم من بايد چي بپوشم كه بهم گير ندين مي گه من نمي دونم اما بايد اداري باشين اما من نمي دونم اداري يعني . . .

یکشنبه، اردیبهشت ۱۲

دزد مجسمه

ماجرای دزدیده شدن این مجسمه ها داره خیلی جالب می شه یکی دوتا هم نبوده که بشه یه جورهایی زیر سیبیلی ردش کرد آدم که فکرش و می کنه می بینه طرف باید خیلی این کاره باشه که بتونه جلو چشم این همه آدم اون هم مجسمه های برنزی رو با یه وزن قابل توجه بتونه بدزده و هیچ کی هم بهت نگه آقا این همه اثر هنری رو کجا می برین . مثل شرکت ما که از دم درش ماشین می دزدن و هیچ کس هم خبردار نمی شه بازهم بچه های ما یه تکونی به خودشون دادن و یه قفل فرمونی گرفتن اما مسئولین پاسخگو واسه بقیه مجسمه ها چکار کردن اصلا پی گیر هستن ببینن چه بلایی سر این آثار اومده یا نه گذاشتن به بیخیالی اگرچه که این دزد ماشین بیکار نموند و یه زهر چشم دیگه گرفت و یه ماشین دیگه رو به یغما برد ما ها در حیرت موندیم که این طرف کی هست که اینقدر راحت و بی نگرانی می تونه به کارش ادامه بده تازه وقتی به مرجع پاسخگو مراجعه شد آنقدر رفتارشون زننده بود که با خودت فکر می کردی نکنه خودم ماشین خودم رو دزدیم که این طور داره باهام برخورد میشه از اون جالب ترش اینه که به این هم بسنده نمی کنن و امروز هم صندوق عقب یکی از خودروها رو خالی کردن . خیلی عجیب که جلو چشم ات دارایی ات و اثر هنری مملکتت رو ببرن و با این همه نیرو نشه که اثری از این سرقت ها گرفت و همین طور به کارشون هم ادامه بدن .

شنبه، اردیبهشت ۱۱

وقاحت

بيدارم
به حرف هاي تو مي انديشم
مي دانم كه چرا تماس گرفته اي
...
مي دانم كه شبيه ديگرانم برايت
از تو دلگير نيستم
اما
از خودم چرا
نيستي برايم هيچ نيستي
اما
چندشم مي شود
از اين همه بي پروايي ات