سه‌شنبه، مرداد ۳

خطوط آدمی

چقدر از میان خطوط چهره می شود درون آدمی را خواند .  می شود میان شیارهای زندگی اش دست کشید , خط های تیز و منحنی صورتش را فهمید با خستگی اش زندگی کرد و با چال های زیبایش شاد شد . می شود از میان عکس ؛  درون دوست شنا  کرد و درهم رفتگی غریبه را فهمید . مشت شدن دست ها , کج کردن گردن , اظطراب چشم ها ,  خشم لب ها حتی خال های کوچک روی گونه ؛ دهان باز می کنند و تو اگر زنجیر ساعت ها را ببینی  می توانی گذشته را میان بافت های صورتش پیدا کنی  نوک انگشتانت بی تاب سر خوردن و خواندن دفتر یادداشت روزانه کسی را می شود و انتظار می شود سهم لحظه هایی که  متعلق به توست .  بعد از سالها می توانست خستگی ,  رنج , روزهای آفتاب خورده و حتی کلافگی او را بشمارد می توانست خیره شود درون مردمک های چشم او و سرمست میان دیگری شنا کند

کوک های زندگی

نازک شده بود  مثل : پوسته ی نازک روی تخم مرغ , همان که زیر آن تکه های آهکی سخت قرار دارد همان که از درون محافظت می کند و خودش را با یک لایه نفوذ ناپذیر استتار کرده بود و کافی بود تا لمس انگشتانی از هم بدردش و او رشته رشته شود  روزهای بی وزن خنثی ایی بود روزهایی که هیچ نداشت جز گرمای شرجی که زندگی را بی هیچ خاصیتی چسبندگی کشدار می کرد و او همچنان به لحظه ها چشم داشت تا ببیند این چرخ چه برشی برای ثانیه ها تدارک دیده .

یکشنبه، تیر ۲۵

د

دیوانه ام می کند صدا و هوای بارانی

پیچیدن

سخت است
آن همه  کلمه روبروی تو سان بروند
تو توان نوشتن نداشته باشی
سخت است
آن  همه توتون میان جعبه جاخوش کرده باشند
 تو پای پیچیدنشان را نداشته باشی

نزدیک تر از نزدیک

روزی نزدیک تر از نزدیک  می رسد که چهره ای از این زن نخواهید دید .

شنبه، تیر ۲۴

از دست دادن

می ترسید ؛ حتی از هم خون هایش . ترس ترک شدن داشت , سخت بود اولین بار هفت ساله بود که ترک شده بود  و او همه ی این سالها درس دلبسته نشدن می کرد