یکشنبه، اردیبهشت ۱۰

روز سخت

دو تا قورباغه را در عرض يك ساعت خوردن برايم عجيب بود. اول كافه اوريانت را براي 7.30 فيكس كردم . گفت : چقدر عجله داري . گفتم: براي تمديد قرارداد بايد صاحبخانه را ببينم .

از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم از صبح چند بار در خيالم نشسته بود و باهم مجادله كرده بوديم و هر بار چشم هايم تا مرز خيسي رفته بودند، مجال جاري شدن اما... طبق معمول زودتر رسيدم ، ميز پشت شيشه را انتخاب كردم و خزيدم توي خودم . هدفونش را گذاشت روي گوشم و گفت موسيقي خوب گوش كن . "ما سرخوشان مست دل از دست داده ايم همراز عشق و هم نفس جام باده ايم " سُكان احوالم دست موزيك بود و ... نگاهش كردم كلاه و بادگير زردي كه دوست داشتم پوشيده بود. چشم هايش حال ديگري داشتند
حسي در من تكرار كرد باز از زمين فاصله گرفته است .

چقدر سعي مي كني جدي باشي! هنوز فنجان با ميز سلام نكرده بود كه گفتم مي خواهم باهم خداحافظي كنيم. حدس زدنش سخت نبود وقتي لحظه هاي آخر سفر بلاخره بدون چند بار بالا آوردن و قورت دادن كلمه ها، سر راست گفتم كه از ارتباطاتش خبر دارم. و انگار دارم از واضحات حرف مي زنم، فقط نگاهم كرد. گويا پيمايش جراتي ديگر به من بخشيده بود هوايي كه از آببر شروع شد و ميان رشته كوهها  در برف و مه جاگير شد در من هم نفوذ كرد و شايد ترشح آدرنالين بيش از حد، قسمت هايي از مغزم را دگرگون كرده بود آنچه مرا از پا در نياورد قوي ترم مي كند. سفرهايي هستند كه تو را مي برند به آنجا كه جرات مي كني در مواجه با طبيعت از پس برف و بوران برآيي و سر آخر بعد از لحظه هايي سراسر مبارزه باز به زندگي سخت ، لبخند بزني . بر روي آوار ناكامي پرچم پيروزي را به اهتزار در آوري و در عين حال به صلحي با خودت برسي . گوشه هايي از وجودت كه به مرز نيستي مي رفت را باز پس مي گيري و در جنگ با خودت ذهن را مغلوبه مي كني؛ انگاري قله اي ديگر از درون تاريكت را فتح كرده باشي و حال بعد از همه ي آن از دست دادن ها و بدست آوردن ها به زندگي درود و بدرودي دوباره مي دهي و فارغ از همه ي دنيا آرام مي گيري.   گفتم: رابطه آزارم مي دهد، نبودن ها و بي توجهي ها به صليبم مي كشد و رفتارهايي كه در يك رابطه دو نفره نمي گنجد برايم حكم خوره را پيدا كرده . حرارت نگاهش ذوبم مي كرد مي دانستم هنوز دوستش دارم هنوز مي خواهم باشد شايد عاشق شكنجه گرم شده بودم اما از طرفي هم تحمل اين درد برايم سخت شده بود؛ نفر اول رابطه نبودن و ناديده گرفته شدن؛ از بدترين هاييست كه مي تواند آدمي را از پا در بياورد و بي اعتمادي ديگر سقفي براي بودن باهم مان نگذاشته بود. آرام گرفته بودم آرامش بعد از طوفان بودم و مي خواستم تكه آخر را ببرم اما مگر آن چشم ها آن دست ها مجالم مي داد سخت بود اما ناگزير ؛ چراكه حضور بي حضور كه رنگ تنهايي را بيشتر به رخ بكشد چاقوي كندي مي شود بر جان آدمي.
قطار دور و دور تر شد  و من براي بلعيدن قورباغه دوم آماده مي شدم. به رفيق روزهاي سخت مسيج زدم كاش بودي . رمق ندارم ، دلم تخت مي خواهد و تنهايي. با زن بدقلق صاحبخانه بايد مذاكره مي كردم . صدايش آرامم كرد اولي را رد كردي، به سلامت دومي هم درست مي شود ، تحسينت مي كنم ؛ جان گرفتم . زير اجاق را روشن كردم تا براي يك مذاكره اسباب فراهم كنم و روزي پر از چالش را به انتها برسانم
ژه

پنجشنبه، اردیبهشت ۷

صفر درون

سفرهايي هستند كه تو را مي برند به آنجا كه جرات مي كني در مواجه با طبيعت سخت از پس برف و بوران برايي و سرآخر بعد از لحظه هايي سراسر مبارزه باز به زندگيِ سخت، لبخند بزني. بر روي آوار ناكامي پرچم  پيروزي را به اهتزاز درآوريي و در عين حال به صلحي با خودت برسي. گوشه هايي از وجودت كه به مرز نيستي مي رفت را باز پس مي گيري و در جنگ با خودت ذهن را مغلوبه مي كني؛ انگاري قله اي ديگر از درون تاريكت را فتح كرده باشي و حال بعد از همه ي آن از دست دادن ها و بدست آوردن ها همچون سرخ پوستي  به زندگي درود و بدرودي دوباره مي دهي و فارغ از همه ي دنيا شكرفه هاي نارس را لمس مي كني . 

دوشنبه، فروردین ۱۴

گوشیم که تو لبنان جا موند انگار دلمم باهاش همون جا موند. اما نه پیش گوشی بلکه توی خیابون های بیروت ساختمان های زیبا و شهر پراز گالری نقاشی و فرشش، توی بازار طرابلس بالای پله ها تو مغازه زن و مرد مسن صابون فروش و پسری که توی حیاط کنار حوض نماز می خوند، توی کوه های سرد و سبز بعلبک که دلت می خواست کمپ کنی و بمونی، و البته زنان و مردانی که از جنس مهربونی بودن . البته پیش نت هایی که شاید برای همیشه باهاشون خداحافظی کردم هم موند.
وقتی کلمه به وقتشون رو کاغذ نیان انگار طراوت گذشته را ندارن مثل وقتایی که حرف ها تو دلت می مونن و کهنه می شن و تو یادت میرن که چجور باید بیان رو زبونت و من پر از کلمه و حرف های سقط شده ام که دارم نگران میشم چون یک روز میاد که به یائسگی برسم و دارایی دوست داشتنی ام از دستم بره ، امیدوارم روزهای پیش رو قدر داشته ام را بدونم