دوشنبه، فروردین ۱۴

گوشیم که تو لبنان جا موند انگار دلمم باهاش همون جا موند. اما نه پیش گوشی بلکه توی خیابون های بیروت ساختمان های زیبا و شهر پراز گالری نقاشی و فرشش، توی بازار طرابلس بالای پله ها تو مغازه زن و مرد مسن صابون فروش و پسری که توی حیاط کنار حوض نماز می خوند، توی کوه های سرد و سبز بعلبک که دلت می خواست کمپ کنی و بمونی، و البته زنان و مردانی که از جنس مهربونی بودن . البته پیش نت هایی که شاید برای همیشه باهاشون خداحافظی کردم هم موند.
وقتی کلمه به وقتشون رو کاغذ نیان انگار طراوت گذشته را ندارن مثل وقتایی که حرف ها تو دلت می مونن و کهنه می شن و تو یادت میرن که چجور باید بیان رو زبونت و من پر از کلمه و حرف های سقط شده ام که دارم نگران میشم چون یک روز میاد که به یائسگی برسم و دارایی دوست داشتنی ام از دستم بره ، امیدوارم روزهای پیش رو قدر داشته ام را بدونم

هیچ نظری موجود نیست: