شنبه، مرداد ۹

استيصال هاي يك روح

ياد مي گيريم يا نه ؟ برخورد با آدم ها برخورد با مشكلات . توهين مي كنيم به يكديگر خشمي سربلند مي كند يكديگر را محكوم مي كنيم و اين بار خود خواسته مي آزاريم اين است نزاع بر سر انرژي بر سر برگرداندن آنچه از دست داده ايم اما به چه قيمت . مقصود از اين همه درگيري اين همه تلاش چيست ؟ قرار است چه اتفاقي بيافتد ؟ چندش انگيز است آنگاه كه آدمي حيواني مي شود . باورم نمي شود آنقدر خود خواه مي شويم كه از ياد مي بريم زماني دوستش داشته ايم يا شايد قسمتي از خانواده ي ما بوده اما اكنون چه ؟ حتي به چشم يك انسان نيز نمي بينيم مي خواهيم برنده باشيم به قيمت له كردن ، نابود كردن .
روح ام تير مي كشد آنگاه كه حتي نمي دانيم چرا ؟ لحظه اي نيز نمي انديشيم ، دليل كين خواهي مان چيست ، شايد كسي خواسته باشد اما اين كسي چرا خواسته از او پرسيده ايم دليل اين همه كينه را ؟ حتي اگر خواسته ، مگر من انسان نيستم مگر او انسان نيست . شايد اگر لحظه اي در چشم هايش خيره شويم اما گاهي آنقدر بي عقل و بي احساس مي شويم كه حتي نگاه هم كارگشا نيست .

دوشنبه، مرداد ۴

مثل هیچ وقت

اون روز آسمون یه جور دیگه بود آفتاب مثل همه روزهای دیگه ی بهار اما دور خورشید یه هاله گرد رنگین کمان بود مثل هیچ وقت

یکشنبه، مرداد ۳

قول داده ام

روزم تمام شد فکرتو نیز تمام شد ؛ فردا که آغاز می شود فکر تو تمام می شود

پ ن : قول داده ام

بیخیالش شو

# یه چند وقتیه داره تو مخم قدم می زنه کفشش نوک تیز و تق تقی نیست اما حرفها و رفتارش تیغ تیغیه

# نشسته روبروش ذل ( چقدر ز ذ ض ظ زیاد تو این فارسی نمی دونم کدوم یکیش میشه ) زده تو چشاش و میگه : آنقدر نگرانشم که نگو می دونی اخلاقش خوب نیست "عین تو " داره زندگی اش از هم می پاشه . خودش هیچی او بچه رو بگو نصف مشکلاتش واسه اینه که پرخاشگر "عین تو "

# یارو شده میزان سنجش بدی ، هرکی رو که می خواد مثال بزنه میگه عین تو . خوب اگه سگه تو چرا باهاش دوستی اگه غیر قابل تحمل چرا دعوتش می کنی

اصلا بیخیالش شو خوبه حداقل عین تو نبوده ذل بزنه تو چشات و بهت بگه ...

شنبه، مرداد ۲

شاعر عاشق من

جستن ؛ یافتن
و آنگاه به اختیار برگزیدن
اگر مرگ را از این همه بیشتر ارزشی باشه
حاشا , حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

هراس من باری همه مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد

اولین شعری که مرا با بامداد استوار آشنا کرد و با خود اندیشیدم چه اندازه مردی عاشق و جسور باید باشد

جمعه، مرداد ۱

من و خدایم

ماه هاست من و خدایم قهریم نه او سراغی از من می گیرد ونه من منتش را می کشم شاید هر دویمان گم شده باشیم

پنجشنبه، تیر ۳۱

تلخی یک ایستگاه مترو

فيلم رو از توي حافظه اش در آورد گذاشت روبروش تا دوباره تماشاش کنه , صحنه هاي تو قطار رو زد جلو استرس داشت از تو صورتش بيرون مي پريد صدای حرکت قطار شده بود موسیقی متنش با این وجود تپش قلبش رو ميشنيد در عوض عاشق چند تا اپيزود جلو ترش بود چشماش داشت تمام اون لحظه ها رو مي خورد داشت به صحنه دوست داشتني اش نزديك مي شد قطار به ايستگاه رسيد همه مسافر ها يا از مترو خارج مي شدن و يا قطارشون رو تغيير مي دادن سكو كه داشت تقريبا از جمعيت خارج مي شد يهو نگاهشون تداخل كرد هفته ها بود كه همديگر رو نديده بودن وقتی به خودش اومد دید دستش دور گردنش صحنه اي كه بارهاو بارها بهش نگاه كرده بود انگار ازش سير نمي شد عاشق تمام بودنش شده بود عاشق جسارتش عاشق شيشه اي بودنش و حالا همين شيشه شكسته بود و خرده هايي كه مي خواست با خودش به يادگار ببره دستش رو يه خراش عميق داده بود اشگ هاي شورش رو چكوند روش تا سوزشش كاملا تو قلبش جا بندازه

سه‌شنبه، تیر ۲۹

زورگويي

با طناب , كوك زدن فرم هاي سورمه اي مدرسه به اقبال ما كم نبود ، صورتك هايشان را نيز مي خواهند سنجاق كنند به گردنمان

دوشنبه، تیر ۲۸

فكر تو غافلگيرم كرد

فكر مي كردم رفته اي با تمام جزئياتت ، پلكهايم كه روي هم رفت شيطنت حضورت ، طعم لب هايت مرا به اعماق دريا برد

شنبه، تیر ۲۶

گنگ شده ام

نيمي از حرف هايش را نمي شنوم نيم ديگرش را نيز نمي فهمم اما مثل اينكه در تمام سلول هايم نفوذ مي كند كه دائم مورمورم مي شود و يخ مي كنم

فاحشگان

عزادار نامردي مردان اين سرزمينم كه اعتماد زنانش رابه يغما مي برند . به سان فاحشگان دوره گرد مهمان مي شوند و با هواي آفتابي و ابري لنگرشان را جمع مي كنند پي دياري ديگر

پنجشنبه، تیر ۲۴

واله

مست مي شوم از اين قلم شيوا و دوست داشتني


پ ن : آقا به اين وبلاگ يه سر بزنيد من كه شيفته اش شدم .


مطرود



سه‌شنبه، تیر ۲۲

هپروت

تو عالم خودش بود و هر از گاهي صداي ماشين كه راننده اش گاز مي داد و دور موتورش مي رفت مي چسبيد به دينش اما دلش نمي اومد اين دنده صاحب مرده رو عوض كنه تو گوشش مي پيچيد خوبيش به اين بود كه گاهي اونقدر مي رفت تو هپروت كه اصلا صداي ميني بوس قديمي آزارش نمي داد دلش مي خواست همون جا مي موند و ديگه بر نمي گشت . كه يهو يه سنگ از زير لاستيك يه ماشين در رفت و خورد به شيشه اون وقت بود كه يه نفس راحت كشيد

شنبه، تیر ۱۹

میز شماره 14

به روی خودش نیوورد که داره تو ذهنش میز رو به پارک کنار بار رو تصور میکنه همون میزی که روزهای خوش و بیاد موندنی با کلی خنده واسش جا گذاشته بود اما نه انگار همون جا بود پنجره رو مثل همیشه تا نیمه باز کرد تا هوا عوض شه و بوی گلهای باغ رو تو شامه اش حس کنه یهو بارون زد به شیشه هیچ وقت بارون رو از پشت اون پنجره ندیده بود بارون وسط تابستون اشگ تو چشم هاش داشت حلقه می بست که یهو یادش افتاد اون میز اون مکان بهش یاد داده که بخنده به همه دنیا به همه آدم ها به همه زیبایی ها

دوشنبه، تیر ۱۴

بوسه

از ديشب تا حالا دلم بد جوري هوايي شده دلم يه بغل جانانه مي خواد يه فشار كه حضور كاملا توش حس بشه . مي گن تو لوسي . خوب مگه لوسي بده ؟ گاهي اصلا دلم مي خواد خودمو لوس كنم واسه اوني كه نيست اوني كه لوس تر از من بود و همه چيز و فداي تنهايي خودش كرد اوني كه با حضور كوچولوش هنوز هم دلم ازش يه بوسه مي خواد كه تا عمق روحم بخزه مثل خودش هنجارها رو بشگنه . روبروی انسان های متعصب فیس تو فیس شیم ، یه بوسه که با وجود سالها باز هم تو مستي يادش بيفتم

شنبه، تیر ۱۲

صرف نظر

گیر دادم به یه پست که حتما بذارمش از سر شب داره قلقلکم میده این نت هم بازیش گرفته با من که صرفه نظر کنم ازش
من قاطی کردم یا این بلاگر آی دونت نو

يادمان باشد مرگ همين نزديكي است

بعضي ها با مرگ شون خيلي روي زندگي ات تاثير گذار هستن نه به واسطه نبودشون كه ممكنه آينده ات رو دستخوش تغيير كنه شايد حتي اون آدمه هيچ ربطي به زندگي تو نداشته باشه اما رفتار و نحوه زندگي اش اثر گذار بوده اين چند روز دائم دارم به اين قضيه فكر مي كنم . فكر كن هنوز يه هفته نيست كه باهاش مسافرت بودي باهاش غذا خوردي كلي باهاش خوش گذروندي اما ديگه نيست ديگه حضور فيزيكي نداره ديگه نمي خنده ديگه وقتي اراده كني نمي بينيش و خيلي ديگه ها هست كه در مورد اون آدم صدق نمي كنه اما گاهي هم هست كه مرگ و زندگي كسي چيزي رو برات تداعي نمي كنه متاثرت مي كنه اما ...
چه ويژگي يه انسان رو براي ما ارزشمند مي كنه ؟ فقط بواسطه رابطه اي كه باهاش داشتيم يا نه ويژگي اخلاقي طرف اين حس رو به ما ميده من فكر مي كنم همين باشه گاهي يه آدم از نظر نسبت برات نزديك ترين نزديكي رو داشته اما باز هم تو رو تغيير نداده منظورم تغيير روحي هست روح ات رو حتي دچار قلقلك هم نكرده البته عكسش هم صادق اين روزها براي من عكس اش اتفاق افتاده كسي رو از دست دادم كه شايد براي من نسبت يا نزديكي روهمراه نداشته ، از لحاظ اجتماعي و فرهنگي هم فرد برجسته اي نبوده در كل يه انسان عادي بوده اما براي من متفاوت . جالب بود هيچ كس در موردش غلو نمي كرد همه وقتي بياد مي آوردنش يه صورت خندان و پرانرژي رو تو ذهنشون مي ديدن حالا كه از دستش دادم دارم فكر مي كنم كه يه آدم ممكنه توي ذهن بقيه چه تصويري رو بجا بگذاره البته فقط تصوير نيست انگار يه اثر زيبا برات جا گذاشته . مي توني بهترين باشي و با محبت در عين حال اصول و اعتقادات خودت رو زير سوال نبري و كسي رو هم نرنجوني نمي دونم يه سيستمي كه نه خودت اذيت شي نه اطرافيانت در عين حال همه هم از در كنار تو بودن احساس لذت كنن نه رنجش و عذاب . فكر مي كنم من چه ذهنيتي به آدم هاي اطرفم دادم يه آدم بد اخلاق و مغرور يا نه مهربون و شاد ؟ گاهي برخلاف ظاهرمون هم مي تونيم باشيم اما ديگران اوني كه واقعا هستي رو هيچ وقت نمي بينن اين خيلي سخته چون اوني كه در نهادت هست پنهان مي مونه
مرگ اين آدم شايد داره يه چيزهايي رو در من تغيير مي ده من اين تغييرات رو دوست دارم و از مرگ اين آدم هم متاثر شدم و انگار خودم هم دارم به يه آرامش نسبي مي رسم البته آي هوپ سو و وقتي مي توني بگم من تغيير كردم كه همه اش جا گير بشه و در قسمتي از من جا گرفته باشه