یکشنبه، تیر ۸

هست شدن

درگیر مردی شدم
که بی دریغ
بی وقفه
می خواهمش

جمعه، تیر ۶

زمین سفت

غم ، اندوه ، بغض . از آسمان روزهای عاشقی روی زمین سفت بیوفتی با سر . راستش من هنوز رابطه را بلد نیستم اینکه آرام آرام جلو بروی ، ابراز عشقت به وقتش باشد ، عشوه و نازت سر موعد . بی حساب خرج عاطفی نکنی . همه ی وجودت را وسط نگذاری.
من آدم صفر یا صدم ، آدمم که باشد دوستش که داشته باشم به تاخت می تازم اطرافم را نمی پایم ، رابطه ام حساب و کتاب ندارد ، پنهانی ندارم ، هر آنچه هست ، هست . دوستش که داشته باشم ، دلم که تنگ شود بی محابا می گویم بی پیچیدگی . آهسته آهسته زجرکش نمی کنم . وا می دهم . و سر آخر زودتر از زود با دیواری از بتون مواجه می شم و ماه ها زمان می برد برای چسباندم .
اما امان از وقتی نخواهمش به هیچ قیمتی گوشه چشم هم نمی اندازم .

پ ن : کاش تمام شود این دور تسلسل شاید باید بازی را واگذار کرد

پنجشنبه، تیر ۵

آرزو

دلم  رابطه طولانی می خواهد  آدمی که بیاید بماند دوستم داشته باشد دوسش داشته باشم  بشناسمش بشناسدم ساده باشد و صادق بی هیچ پیچیدگی , برای باهم بودن باشد میان قهرش حرف بزند از دلتنگی ام غمگین شود و من تحمل غمش را نداشته باشم  همدیگر را یاد بگیریم در هم عمیق شنا کنیم باهم کتاب بخوانیم , فیلم ببینم, کوله جمع کنیم برای سفرهای سخت و شیرین , میان شناختنمان صبور باشیم و دست یکدیگر را بگیریم .
پ ن : دلم می خواهدش سخت دلم می خواهدش  اما یاد گرفته ام در نبود آدم ها نیز حکمتی هست

مزه

سخت می گذرد  , بعد از مدت ها باز حسی دوست داشتنی را بچشی و مثل آب از انگشتانت سُر بخورد

دلتنگی خر عست

دلتنگی ساینده است , روزهای اول دل بریدن پرپر زدن و جان کندن است . تمام اشتراکات را مرور می کنی تمام گفت و گوهایت را از نو می خوانی .
آدم دوست داشتنی ات که می رود ترس عاشق نشدن دوباره بر جانت سایه می اندازد ترس اینکه کسی نباشد بخواهیش و بخواهدت . ترس اینکه هم پایی را نبینی . ترس تنها ادامه دادن .......

سه‌شنبه، تیر ۳

بَلَد

بلد باشی خودت را لحظه های بی کسی در آغوش بگیری ؛ آرام کنی , بلد باشی لحظه های ترک کردن پشت سرت را نگاه نکنی , بلد باشی غریق خودت باشی .

استقبال

زندگی که در آغوشم می گیرد , بوسه می زنم بر اندامش , تمام قد تعظیم می کنم به روزها , به استقبال همه ی آنچه انتظارم را می کشد می روم . چشم هایم را می بندم طعم اتفاقات رسوخ می کند زیر زبانم و من عیش می کنم , مست می شوم , خراب می شوم , بزرگ می شوم میان رودخانه خروشانش پارو رها می کنم یله می دهم روی قایقم و آسمان و ابرها عجیب مرا به پرواز در می آورند .......
 

پنجشنبه، خرداد ۲۲

تاختن

محبت لگام نمی خواهد
وحشی
افسار گسیخته
دوست داشتنت می تازد

لحظه های قبل از دیدار

زیر آسمان پر ستاره کویر ، شهاب ها را که می شماری ، می خواهی زمان متوقف شود . تو همان جا جاخوش کنی .
لحظه های قبل سفر ثانیه ها را که می شماری ، باورت نمی شود لحظه های بی آلایش نزدیک می شوند . دکمه توقف را می خواهی فشار دهی .
احساس هایی هست شیشه ای، آن سویش پیدا ، حرکت موج ها و رنگ ها در فضا دنبال می شود ، اما نگرانی نزدیکش شوی ، مبادا ترک بردارد .
لحظه های قبل از دیدار هست ، تک تک سلول های بدنت آرام با ثانیه شمار می چرخند .
ته دلت گرم می شود و تو می خواهی میان بقچه های روزمرگی ات پنهان اش کنی اما برق چشم هایت ....

باهم بودنمان را مرور کنیم

هر از گاهی به نام به خوانیم یکدیگر را
هر از گاهی بگوییم که دوست می داریم
دوره کنیم با یکدیگر روزهای سپری شده را
دستهایمان را محکم بگیریم
در چشم هایمان جستجو کنیم
در راه قدم برداریم
محکم در آغوش بگیریم و زندگی را به جریان واداریم

می خواهمت

چای را گرم می خواهم
با نبات
تو را شاد می خواهم
با عشق

خلسه

روزهای بعد از سفر گاهی خلسه آور است ، هنوز میان اتفاقات می چرخی ، هنوز همسفرهایت را میان لحظه هایت می گنجانی ، هنوز حمایت بی دریغشان را می خواهی . تنها در روزهای سخت و سفرهای سخت و پیش بینی ناپذیر است که می توانی انسان هایی ناب پیدا کنی آنهایی را که می بخشند بی توقع ، آنهایی را که فارغ از هر نوع اعتقادی دست یاری شان بلند است و تو تنها در لحظه های خاص است که می یابیشان