چهارشنبه، آذر ۱۲

روح هزار ساله ..

سکوت های تلخ و طولانی , جاهای خالی تاریک و ترسناک, زخم عمیق سقط های حرف های خورده شده , زایمان های نارس رابطه , به مسلخ کشیدن هر لحظه از زندگی و مردمانی کینه توز که  با اسید از یکدیگر انتقام می گیرند... توان نگهدارا ندارد , رحم روح هزارساله ام استعفایش روی میز ...

حبس ابد

چیزی شبیه اندوه از درونم چکه می کند , چیزی شبیه تشویش از دست هایم می خزد , احساسی ناشناخته . می هراسم از خودم , نمی شناسمش , می خزم زیر لحاف , شادی از من به حبس ابد می گریزد

جمعه، آبان ۲۳

والس درد

درد در من والس می رود, می چرخد . امان بده , پلک هایم بیش از 32 ساعت است روی هم گرم نشده
یکجا بند شو , نیست , خودم را که پیدا می کنم آرواره هایم تیر می کشند , ذهنم از قاب بیرون می رود
سرفه های خشک آن سال گلویم را تیغ می کشد , دنبالت که نذاشته اند یواش تر این نبض لعنتی را بزن
این همه بلوا را شیرنسکافه عصر به پا کرده یا خودمختاری سلسله اعصاب از مغز؟؟ نمی دانم

خدایا خسته شو

خدایا خسته شو؛ما آدم های تکراری , روزها , جنگ بی فرجام آزادی
خدایا بِبُر ؛ این همه درگیری های میانمان را, فلسفه را
درد ..میان مفصل ها , نسوجمان رسوخ کرده , طناب , تیغ , تبر... تمام شو

جعبه موسیقی

زندگی روزهای عجیب پیش بینی ناپذیر بسیار در خود پنهان کرده , همان هایی که با وقوعش خودت را شاید تازه ببینی ,
حال هایی که نمی دانستی میان جعبه موسیقی تو نیز ممکن است نواخته شود

میان صداها

میان حجمه ی صداها کسی دائم زیر گوشم تو را به نام می خواند
سر بر می گردانم
شاید که ببینمش
فرمان اخراج را صادر کنم
میان بم بست کوچه های استیصال روزهایت
شانه های طلب می کنی
بی حرف
بی منت
فقط لحظه ای از یاد ببری
تاریکی دالان های زندگی را

سه‌شنبه، مرداد ۲۸

از تنهایی ها

 پرپر می زند این دل لاکردار وامانده ام چطور دستم را ببرم بیخ گلویش تا آرام شود . سبحانک یا لا اله الله ... زیر گوشش می خوانم تا بلکم این دلشوره بی جهتش بنشیند و با خودش زمزمه کند یا من انیس له .... آن وقت جا گیر شود در آغوش خدایش و با خیال راحت پلک هایش را هم بیاورد و دل بدهد به رضای ارحم الراحمین .
به قفس جسم کوبیده می شود جان لاجون و من برای رهایی اش راهی نمی یابم ، آرام زیر لب می خوانم یا فوق و به کلی شی ... تبش ، هذیانش کابوسش قطع شود و لبخند آرامشش خیالم را تمام کند و صابر شود به سکوت ها و هیاهوها

چهارشنبه، مرداد ۲۲

نهال های انار

بودن هایم را دانه دانه بر می چینم
تا نبودنت آرام آرام از یادم برود
تا مرز ندیدنت پیش روی می کنم

روی مین های کاشته شده می پرم
تا زمین دلم پاک شود از حضورت

برای نهال های  انارم شخم می زنم
خود را
تا هوای زندگی لابه لای روزها برقصد

بادکنک

وقتی احساساتان ترکیده باشد شاید منطقی است که این همه بادکنک ها جذبتان کنند .
کی یاد می گیریم به بادکنک ها نچسیم . کی یاد می گیریم میان هوا رهایشان کنیم اما نخشان دستمان باشد . و میان زمین و هوا بازی کنیم شاد شویم لذتش را ببریم و قبل از ترکیدن رها  کنیم . میان رها کردنش شاید شعفی نهفته باشد که تو را لبریز از خواستن کند

ت

بخوای به بارون مشت بزنی

پنجشنبه، مرداد ۱۶

از دوستی ها

سرت را میان موهایش   فرو کنی زیر گردنش را ببوی  و تمام عطرش را درونت نگه داری جان جانان آدمی مگر چند نفرند روی این کره خاکی که بخواهی سالها با خودت حملشان کنی !!!! 
 آغوش هایی صداهایی دست هایی هستند که اگرچه فرسنگ ها فاصله داشته باشی باز می توانی به داشتنشان ببالی باز می دانی هستند اگرچه حتی در یک قاره نباشید اگرچه تنها از پشت اسکایپ وایبر و میل و عکس بخوانی ببینی و بشنویش میان روزمرگی آنقدر صداها و آواهای کوچک و بزرگ هست که یادش کنی یادت کند ، آنقدر بو و عطر میانت می پیچد که بخواهی یک تکست بزنی کنارم هستی . یک آهنگ برایش بفرستی و زیرش پیغام بزنی تنها برای تو با یاد تو . زندگی نبودن زیاد دارد اما می شود راحت ترش کرد

چهارشنبه، مرداد ۱۵

برای عکس ها

می نویسم , از تنهایی شان  , از  باهم بودنشان . از موهایی که در باد شناور است تنی که تنها روی تخت خوابیده ... اویی که خودش را کنار ساحل بغل گرفته و دست هایی که خوشحالند . جانی که ترک می شود و کسی که  مهر می ورزد.

راستش شاید کم کم عادت کنم ؛ که مخاطبم , آدم های میان عکس ها باشند . آنهایی که نمی شناسمشان اما از کادر به بیرون می خزند و سخن می گویند , آنهایی که می توانم از خلال ترکیب بندی ها و چرخش هایشان از فولو و فوکوس عکس به حس و حال میانشان  نفوذ کنم هم آنهایی که در کسری از ثانیه خودخودشان ثبت شده .

برای عکس ها می نویسم از آنها که هرگز نمی بینندم نمی شناسندم و نمی آیند و نمی ....

قطار

ما بین واگن ها می مانیم
باد بین بودنمان می پیچد
دستمان را محکم بهم می دهیم
شناور می شویم بین روزها
و لبخندمان می شکفد
برای راه ها ...

جمعه، مرداد ۱۰

افتادن درس

زندگی مثل دانشگاه نیست که وقتی یه درس پیش نیاز و هی می افتی بتونی هم نیاز کنی و درس بعدی رو برداری . و من درس رابطه را یاد نگرفتم و از این افتادن ها خسته شدم شاید تا مدت ها نخواهم برش دارم .

پ ن : شیمی تجزیه و شیمی خاک

صاد مثل صبر

صبر از داشته هایم نیست سالهاست برایش تلاش میکنم و ندارمش . جستجویش می کنم ؛ میان طبیعت گردی ها در کوهنوردی ها و تغییر فصل ها , در روزهای سخت سفر ؛ بالا پایین رفتن هایش به موقع نخوابیدن و نخوردنش , سخت خوابیدن و سخت بودنش ...
خواستم که بزرگ شوم خواستم که غر نداشته باشم , خواستم که شرایط را همان طور که هست بپذیرم میان روزمرگی هایم میان رابطه هایم کسی باشد که آرام آرام می رود آرام آرام می سازد و صبوری می کند برای آنچه می خواهد برای آنچه که ساختنش می نامند برای روزهای پیش بینی ناپذیر و جانکاه زندگی , فرار نمی کند می ماند تلاش می کند و از پا نمی ایستد . خواستم هم اویی باشم که به موقع است که زندگی را با آنچه که هست می پذیرد و هنوز از زندگی از طبیعت از اتفاقات یادش نگرفتم ...

پنجشنبه، مرداد ۹

نه انگار که بوده ای ...

رفته ای سالهاست
شاید نبوده ای هیچ گاه
به دنبال چه کسی می گردم؟
در نگاه دیگران چه چیز را جستجو می کنم

دست های دوست داشتنی



 دست ها خوبند ، پوست احساس را لمس می کنند .
آن ساقه های ترد شکننده آغوشی می شوند برای جان پناه شدن . گاهی بی دریغ ، بی توقع می بخشند.

دست ها دلگیریشان عمیق است ؛ تنها ، سرسخت ، پنهان . برای خداحافظی می روند بی اینکه بخواهند .  بی اینکه انتخاب کنند.

آن بندها دوست داشتنی اند ، می توانند به تعداد لحظه های بودن قصه داشته باشند .
ژه

جمعه، مرداد ۳

از آرزوها

ببینی باز برات مسیج صبح بخیر فرستاده

پنجشنبه، مرداد ۲

از جا مانده ها

تکه ای از ما همیشه در جاهایی که دوستشان داریم , در کسانی که در ما نفوذ می کنند , در لحظه هایی که جای می مانیم...

آشیل

روزهای پس از طوفان و طاعون سخت است روزهایی که  از پس خودت برامدی و بلند شدی , ایستادی , خودت شدی و باز شروع کردی . روزهای مراقبت , آرام رفتن , آرام خوردن , آرام گرفتن . دوره نقاهت روزهای خودش را دارد باید مراقب بود باید هر از گاهی چک کرد درجه تب را , از دور زیر چشمی حواست باشد باز نگردد , علایم بیماری یا تب و لرزهای بعدش .
تمام می شوند همه ی روزهای بد , حتی روزهای نقاهت . زندگی از سر شروع می گردد و تو شاید قوی تر ادامه می دهی .
کاش جانمان هم مثل جسم مان بعد از گرفتن ویروس و ابتلا به آن مقاوم می شد . کاش پاشنه آشیلمان کنده می شد . 

چهارشنبه، مرداد ۱

احوال آدمی بر یک مدار نمی چرخد

یکشنبه، تیر ۲۹

آتش بست


 نوشتن کلمه اش سخت است دردناک است و خودش بارسنگینی به همراه دارد , از دست دادن شاید از بزرگترین اندوه های دنیا باشد . طعم چشیدن جنگ از زهرهای دنیاست آنجا که سرزمینت خانه ات پاره های وجودت نیست می شوند . و تو تا سالها بعد , تا پایان روزهای زندگی ات با نبودن شان , با خاطراتشان با جای خالی شان روزها را خط می زنی .


میان آوار ماندن , از نزدیک دیدن کسانت که بین آتش و خون و خمپاره گیر افتاده اند , خانه ای که دیگر نیست پاره های وجودت که بی هیچ درگیری و جانب داری از بین رفته اند زخمی شده اند جان ندارند و همه ی تاریخ بودنشان زیر خروارها خاک تاوان  قدرت طلبی و خودخواهی دیگران را باز پس می دهند.
دنیا ما بین سیاست بازی دولتمردانش محاصره شده ما بین خودخواهی و پول پرستی آنها که مردمانشان را نمی بینند آنها که  دین و احساسات را دست آویزی می کنند برای قدرت پول و برده داری . 


پرچم سفید صلح دنیا کی بالا می رود ؟ این همه هیاهوو کی تمام می شود

شنبه، تیر ۲۸

برق نگاه

دلم می خواهد چشم همه ی دنیا از شادی برق بزند .

 شاید تبم هذیانم پرپر زدنم تمام شده باشد . کاش تمام شده باشد و من رها از هر حسی روزهایم را در آغوش بگیرم نه انگار که یک ماه خورده شدم نه انگار که عاشق شدم و در لحظه اوج سقوط کردم نه انگار که از بستر سخت سقط جنین رابطه ام بلند شدم .

 می خواهم کوله ببندم ‌، زندگی را ببینم ، در لحظه اش باشم و شادی از لابلای انگشتانم چکه کند . نه انگار که با ما بقی دنیا برایم فرق می کرده نه انگار که می خواستم با او روزها و اتفاقات را تجربه کنم . رها ، بی تعلق برای پیش بینی ناپذیر هایم آماده شوم . و تنها نگاه باشد و عیش در راه بودن .

جمعه، تیر ۲۷

وقتی تمام می شود

خوب است تمام شود یک آدم یک رابطه در درونت . خوب است پویش کنی بببنی کجای بودنت را اشتباه رفته ای ! کجای روزهای باهم را خطا کرده ای ؟ مسئولیت آنچه پیش آمده را بپذیری .
 دیگر پی اش نمی گردی ، دیگر نمی خواهی بدانی حالش چطور است ؟ زندگی بر وفق مرادش هست ؟  نگرانش نمی شوی بی تفاوتی جایش را به آن هه خواستن می دهد . حسودش نیستی ، دنیا آدم بیاید و برود با او ، حتی دلت لحظه ای تنگ خواستنش نمی شود . جهانگرد شود و دنیا را بچرخد لحظه ای دلت نمی خواست همسفرش می شدی . عجیب سبک می شوی عجیب حالت بر مدار خودت می چرخد و زندگی میان دست های تو‌ نبضش می زند . با دلتنگی که وداع می کنی سبک می شوی خنده جای خودش می نشیند و زندگی اسبش زین می شود برای جرئه جرئه سر کشیدن لحظه ها

پنجشنبه، تیر ۲۶

کوتاه

زندگی کوتاه تر از محاسبه عاشقانه ماست . دلم می خواهد غرق شوم میان روزها بی اینکه روزمرگی بیآلودم بی اینکه یادم برود وسعت تنهایی ام چه میزان است بی اینکه سهم مهر ورزیدنم را شریک خست و نفرت کنم . دلم می خواهد ببخشم بی توقع ، بی بازگشت . زندگی شاید بزرگ شدن ظرف های ماست .

تن ها

تنهایی ام را بر می دارم سفر می کنم میان مردم
مهرم را قسمت می کنم میانشان

ع ش ق و یا ...

سخت که آدم ها را راه بدهی به خودت, دردناک تر و سخت تر و دیرتر می توانی در درونت با آنها خداحافظی کنی هرچقدر هم که رابطه کوتاه باشد . کش می آیی , خودت را می خوری و کم می شوی ... وزن کم می کنی ... پریود مغزت به پریود جسمت رسوخ می کند و جلو می اندازیش که مبادا عقب بماند از روحت .... سالها در حسرت روزهای عاشقی بمانی از راه نرسیده باشد و هنوز زیر دندانت مزه نکرده باشی اش که رفته باشد ...

چهارشنبه، تیر ۲۵

سخت

صبر سخت عست 

شنبه، تیر ۲۱

بسامد

دلت می خواهد جمع کنی بروی , هیچ جا نباشی , هیچ کس نباشد . می خواهی تمام شود .
زندگی طول موج بسیار دارد گذر از بعضی هایشان سخت است سربالایی اش تا به قله برسی جانت را می گیرد . گاهی میان راه می خواهی نباشی انصراف بدهی . مگر چقدر زنده ای که از ابتدای کودکی باید سوار موج ها باشی و بالا پاین شوی موج هایی که بالقوه هستند و موج هایی که تو بوجودشان می آوری , آنهایی که مثل موج دریا می مانند نازک , نرم انگار تخته ات را برداشته ای و خودآگاه رفته ای رویشان که با انرژی همان ها به ساحل بیایی . چقدر جسارت می  خواهد خودت پی موج بروی ,  بدوی سمتش و سرآخر رویش سوار شوی و با هیجان و ترس پیش بتازی . موج هایی هستند مثل قله رشته کوه های بلند , نفس گیرند باید ابزار داشته باشی , همین طور نمی شود به کمرکشش زد و بالا رفت تا قله . شاید روزها زمان ببرد و این میان تویی و اتفاقات و راه پر از دردسر . انتخاب کرده ای , باید ذخیره کنی نه تا قله بلکه تا بازگشت , توانت را توشت را انگیزه ات را و هر جلو رفتن ممکن است پر از اتفاق باشد پر از مخاطره , سختی , نا امیدی .... اما چیزی هست میان همه ی این احساس ها , ترس ها , دلهره ها که تو را صدا می کند برای ادامه دادن , رفتن , جا نزدن 

چهارشنبه، تیر ۱۸

حماقت

دیروز حس فردوسی پور رو داشتم تو بازی ایران - بوسنی . ینی امیـــــــــــــــــدوارااااااااااااااااااا
امروز حس بچه ای که ترس و بی قراری توی لحظه هاش نشسته باشه و بخواد همه چی زودتر تموم شه

از روزها

اینجا راحت ترین جا برای نوشتن است وقتی معدودی خواننده باشد , یکی باشد رفیق قدیمی باشد , جز او نباشد . و تو بیایی برای خودت بنویسی .
این روزها یاد گرفتم ابراز خودت زیاد هم خوب نیست اینکه دانه های دلت پیدا باشد زودتر له می شوی و چیزی از انارت باقی نمی ماند , پوسته که باشد حداقل امنی , خیالت راحت است دیر چاقو می خوری دیر زخم می شوی
این روزها نشانم داد من آدم تنهآیی هستم آدم رابطه نیستم آدم به موقع نیستم , آدم دوستی های معمولی جمع های دورهمی خودمانی ام. فضای خودم را دارم و حضور دیگری بهمش می زند .
می خواهم جلو فضای دو نفره ام کاغذ بزنم تغییر کاربری , تعطیل است .
این روزها دیدم نباید خودت را خسته , بی جان , بی قرار , بی خنده برداری ببری پیش آدم ها بگویی : درد می کند جای زخمم , بگویی :  بر می گردد ؟ دلم تنگش است . می خواهمش . این طور که خودت را می بری نمکشان دم دستشان است :  هنوز بزرگ نشدی ؟ شبیه نوشته هایت نیستی ! آدم که اینقدر زود وا نمی دهد . ضعیف و کوچک نباش.از معدود کسان اطرافت هستند که حوصله دارند بغل بگیرنت میانشان پناه بگیری و آرام شوی با جان بپذیرندت و میان کلامشان من گفته بودم من پیش بینی کرده بودم نباشد اما گاهی کمشان داری

پ ن : برای مدتی تنها همین خانه بمانم و برندارم دفتر و دستکم را نشان دیگران بدهم بهتر است

قبل از نقطه گذاشتن

بعد از سوهان کشیدن روی دوست داشتنم , بعد از اینکه پرپر زدنم تمام شد و از رفتنش گذشت و  حس کردم دیگر تمام شد , دیگر برگشتی در کار نیست نقطه را می گذارم ته رابطه ام .... شاید قبل از آن , شاید برای گذاشتن نقطه باشد . نمی دانم اما پاک می کنم تمام اثرهای مانده را تمام خط های منتهی شده به اویی که از عمق احساسم دوستش می داشتم را , تمام مسیج ها و هر آنچه بویی از او داشته و انگار خیالم راحت می شود برای تمام کردن انتظار .یادگارهایش را , فیزیکش را بسته بندی می کنم و روبان پیچ شده می گذارم بیرون از من تا همه ی منافذ این انتظار فرساینده را ببندم و با خیال راحت تنهایی به روزهایم ادامه دهم .


صدای ناخن

عاشقی ام صدای ناخن می ده رو تخته سیاه
رادیو چهرازی

دوشنبه، تیر ۱۶

کشیش رالف عزیزم

از آدم های دوست داشتنی زندگی ات کسی باشد که وقت های از هم پاشیدگی ات بی اینکه بخوانیش ، تو را بو بکشد . ماه ها باشد که در دسترست نباشد ، به هیچ جا بند نباشی برای پیغام گذاشتن ، حتی ایمیلی نباشد که سال به سال چک شود اما.... همین که نابسامان می شوی همین که احوالت در هم می شود انگار هرجای دنیا که باشد صدای ناهماهنگ ضربان قلبت را می شنود ، در آغوشت می گیرد ، نه انگار که هیچ جا نبوده و حس می کردی تا ...ابد نخواهی داشتش نه انگار که نمی دانستی کجا می توانستی پی اش بگردی ، نه انگار که مثل باد می ماند . 
من دارمش سالهاست که دارمش ، خط فکری ام ، کتاب هایم ، اکنونم ، شادی ام ، دوچرخه سواری ام و شطرنج بازی کردنم ... انگار همه را از او وام گرفته ام . سالهای نو جوانی ام با لذت دیدنش ، حرف زدنش ، بحث کتاب های خوانده شده گذشت .... و جوانی ام با خیال با من بودنش ... ، نقاشی می کرد و فلسفه می خواند و من چون کودکی کنارش می پلکیدم . 
من ندارمش چراکه تعلقی ندارد برای هیچ چیز و هیچ کس .

دلم می خواهدت


دلم برای
صبح بخیر گفتنت
برای لقمه گرفتنت
برای دست های جا دار بزرگت
برای قهوه درست کردنت
کتاب نیمه تمامی که برایم می خواندی
برای تذکر دادن به خودت
برای جمله های  : ... بد استت
برای سفرهایی که قرار بود باهم باشیم...
تنگ شده
لعنتی .....
چرا خبری از تو نیست
خبری از من نیست
چرا بر نمی گردی....

در یابیم

زندگی کوتاه تر از محاسبه عاشقانه ماست . دلم می خواهد غرق شوم میان روزها بی اینکه روزمرگی بیآلودم بی اینکه یادم برود وسعت تنهایی ام چه میزان است بی اینکه سهم مهر ورزیدنم را شریک خست و نفرت کنم . دلم می خواهد ببخشم بی توقع ، بی بازگشت . زندگی شاید بزرگ شدن ظرف های ماست .

شنبه، تیر ۱۴

از خواسته ها

 زندگی؛ در همین باهم بودن های ناب است , در دونفره های شیرین و گاهی تلخ .  در پرواز بر فراز نقش پهنه , انتخاب کردن ... فرود آمدن در کنار یک زندگی موازی . در نگه داشتن احساس عمیق فهمیدن و فهمیده شدن . در بزرگ کردن و بخشیدن شور زندگی به  آنها که بودنشان , احوال خوبشان برایمان مهم است .
نخواه که سهم دوست داشتنمان پشت این کلمه ها در جا بزنند , نخواه که باهم بودنمان در دوری و دوستی جا خوش کنند .
نخواه که غرورمان را فدای باهم بودنمان کنیم , نخواه که موانع زندگی را بدون حضور یکدیگر بشنسایم  . سالها گذشته است از آن زمان های نرسیدن , جا ماندن و میان خاطره ها زندگی کردن ...
 باور کن زندگی در ساده بودنش , در بی پیرایگی یک فنجان نوشیدنی گرم نهفته . در بودن من و تو ..
بخواه که باهم تا قله باشیم  , بخواه که در روزهای سخت دست هایمان مامن گرم آرامش مان باشد . بخواه که زندگی را , خودمان را , باهم به جستجو بنشینیم .

چهارشنبه، تیر ۱۱

از داشته ها


مگر چند نفر میان سالهای عمر آدمی می آیند که  دوست داشتن , دوست داشته شدن , دوستی کردن با تو را بلد باشند.
می خواهی هر جای این دنیا که هستی کسی باشد در لحظه های نیاز رویش حساب کنی زمانی که موریانه می افتد به جان روحت آرامت کند . می خواهی لحظه های جانکاه او ,  تو مامن آرامشش باشی هر جای دنیا که بود بداند هستی ,  دلش به دلت گرم باشد  , از پشت نگاهش هجی کنی آشوب درونش را و لحظه های سخت دست در دستش بدهی .
 زمانی پا پس می کشی کنار می ایستی بی اینکه خوانده شوی جلو نمی روی , نمی خواهی بار دوستی باشی.  رابطه را تنها به دوش بکشی , و سر آخر خسته طرد شده جا بمانی , دستت را دراز کنی و با فضای خالی دست هایش مواجه شوی . می خواهی بخواهدت , خوانده شوی و آنگاه آغوش بگشایی برای بودنت .
همیشه نبودن آنها که از خلال نگاه هایت تو را می شناسند , آنها که دلت پی دلشان می رود وزن لحظه ها را سنگین می کند , کمشان داری , جستجو شان می کنی و آنگاه که نداری شان  مثل اینکه جایی درونت خالی می ماند

یکشنبه، تیر ۸

هست شدن

درگیر مردی شدم
که بی دریغ
بی وقفه
می خواهمش

جمعه، تیر ۶

زمین سفت

غم ، اندوه ، بغض . از آسمان روزهای عاشقی روی زمین سفت بیوفتی با سر . راستش من هنوز رابطه را بلد نیستم اینکه آرام آرام جلو بروی ، ابراز عشقت به وقتش باشد ، عشوه و نازت سر موعد . بی حساب خرج عاطفی نکنی . همه ی وجودت را وسط نگذاری.
من آدم صفر یا صدم ، آدمم که باشد دوستش که داشته باشم به تاخت می تازم اطرافم را نمی پایم ، رابطه ام حساب و کتاب ندارد ، پنهانی ندارم ، هر آنچه هست ، هست . دوستش که داشته باشم ، دلم که تنگ شود بی محابا می گویم بی پیچیدگی . آهسته آهسته زجرکش نمی کنم . وا می دهم . و سر آخر زودتر از زود با دیواری از بتون مواجه می شم و ماه ها زمان می برد برای چسباندم .
اما امان از وقتی نخواهمش به هیچ قیمتی گوشه چشم هم نمی اندازم .

پ ن : کاش تمام شود این دور تسلسل شاید باید بازی را واگذار کرد

پنجشنبه، تیر ۵

آرزو

دلم  رابطه طولانی می خواهد  آدمی که بیاید بماند دوستم داشته باشد دوسش داشته باشم  بشناسمش بشناسدم ساده باشد و صادق بی هیچ پیچیدگی , برای باهم بودن باشد میان قهرش حرف بزند از دلتنگی ام غمگین شود و من تحمل غمش را نداشته باشم  همدیگر را یاد بگیریم در هم عمیق شنا کنیم باهم کتاب بخوانیم , فیلم ببینم, کوله جمع کنیم برای سفرهای سخت و شیرین , میان شناختنمان صبور باشیم و دست یکدیگر را بگیریم .
پ ن : دلم می خواهدش سخت دلم می خواهدش  اما یاد گرفته ام در نبود آدم ها نیز حکمتی هست

مزه

سخت می گذرد  , بعد از مدت ها باز حسی دوست داشتنی را بچشی و مثل آب از انگشتانت سُر بخورد

دلتنگی خر عست

دلتنگی ساینده است , روزهای اول دل بریدن پرپر زدن و جان کندن است . تمام اشتراکات را مرور می کنی تمام گفت و گوهایت را از نو می خوانی .
آدم دوست داشتنی ات که می رود ترس عاشق نشدن دوباره بر جانت سایه می اندازد ترس اینکه کسی نباشد بخواهیش و بخواهدت . ترس اینکه هم پایی را نبینی . ترس تنها ادامه دادن .......

سه‌شنبه، تیر ۳

بَلَد

بلد باشی خودت را لحظه های بی کسی در آغوش بگیری ؛ آرام کنی , بلد باشی لحظه های ترک کردن پشت سرت را نگاه نکنی , بلد باشی غریق خودت باشی .

استقبال

زندگی که در آغوشم می گیرد , بوسه می زنم بر اندامش , تمام قد تعظیم می کنم به روزها , به استقبال همه ی آنچه انتظارم را می کشد می روم . چشم هایم را می بندم طعم اتفاقات رسوخ می کند زیر زبانم و من عیش می کنم , مست می شوم , خراب می شوم , بزرگ می شوم میان رودخانه خروشانش پارو رها می کنم یله می دهم روی قایقم و آسمان و ابرها عجیب مرا به پرواز در می آورند .......
 

پنجشنبه، خرداد ۲۲

تاختن

محبت لگام نمی خواهد
وحشی
افسار گسیخته
دوست داشتنت می تازد

لحظه های قبل از دیدار

زیر آسمان پر ستاره کویر ، شهاب ها را که می شماری ، می خواهی زمان متوقف شود . تو همان جا جاخوش کنی .
لحظه های قبل سفر ثانیه ها را که می شماری ، باورت نمی شود لحظه های بی آلایش نزدیک می شوند . دکمه توقف را می خواهی فشار دهی .
احساس هایی هست شیشه ای، آن سویش پیدا ، حرکت موج ها و رنگ ها در فضا دنبال می شود ، اما نگرانی نزدیکش شوی ، مبادا ترک بردارد .
لحظه های قبل از دیدار هست ، تک تک سلول های بدنت آرام با ثانیه شمار می چرخند .
ته دلت گرم می شود و تو می خواهی میان بقچه های روزمرگی ات پنهان اش کنی اما برق چشم هایت ....

باهم بودنمان را مرور کنیم

هر از گاهی به نام به خوانیم یکدیگر را
هر از گاهی بگوییم که دوست می داریم
دوره کنیم با یکدیگر روزهای سپری شده را
دستهایمان را محکم بگیریم
در چشم هایمان جستجو کنیم
در راه قدم برداریم
محکم در آغوش بگیریم و زندگی را به جریان واداریم

می خواهمت

چای را گرم می خواهم
با نبات
تو را شاد می خواهم
با عشق

خلسه

روزهای بعد از سفر گاهی خلسه آور است ، هنوز میان اتفاقات می چرخی ، هنوز همسفرهایت را میان لحظه هایت می گنجانی ، هنوز حمایت بی دریغشان را می خواهی . تنها در روزهای سخت و سفرهای سخت و پیش بینی ناپذیر است که می توانی انسان هایی ناب پیدا کنی آنهایی را که می بخشند بی توقع ، آنهایی را که فارغ از هر نوع اعتقادی دست یاری شان بلند است و تو تنها در لحظه های خاص است که می یابیشان

شنبه، خرداد ۳

سوال

از سری سوال های مسخره ای که میشه از یه نفر پرسید اینه که تاحالا چرا ازدواج نکرده

بالن تنهایی

باران باشد , باد باشد , همان هوای دوست داشتنی باشد و تو دست هایت روی صفحه کلید بچرخد و هیچ شماره ای را بیاد نیاوری تا لحظه هایت را با او قسمت کنی

خ

خرداد ماه دلتنگی , ماه میوه ای که کال به زمین افتاد

کولی

رفت آن سوار کولی با خود ترا نبرده
سودای همرهی گیسو به باد داده
رفت آن سوار و با خود یک تار مو نبرده

دوشنبه، اردیبهشت ۱۵

از داشته ها

هنوز در خواب هایم ۳۰ ساله ای . هنوز ساده می گیری زندگی را، هنوز سیگار گیراندنت برایم تکرار نشدنی است و هنوز حالت دست هایت روی جیب شلوار جینت ویژه است .
هنوز با وجود تمام ناراحتی ام از تو ، با وجود تمام قهرها ، گله داشتن ها ، سرکشی ها و افسار گسیختن ها به من می بالی.
تو را داشته ام در لحظه هایی که هیچ کس نبود ، در لحظه هایی که پشتم به تو گرم بود ، در آن روزهای چسبناک تهوع آور ، در آن شب هایی که با ترس از دست دادن مادر از خواب می پریدم ، تو را داشته ام در لحظه های سخت تصمیم گیری ، در سالهای تلخ .
دروغ است۲۶ سال است که ندارمت ، ۲۶ سال است صدایت را در رؤیاهایم نمی شنوم ؛ کاش طنین صدا جایی در درون آدمی مثل خاطره ها می شد که بماند .

چهارشنبه، فروردین ۲۰

تصمیم ها

بهترین لحظه ها را باهم داشتیم و خود را ازهم دریغ کردیم

سه‌شنبه، بهمن ۱۵

برف بهاری

قضیه را برای کری تعریف کردم و گفتم به نظر می آید معبد ما را تا ژاپن دنبال می کند . ولی او خندید و گفت آن چه که در واقع مرا تا ژاپن تعقیب می کند معبد نیست بلکه یاد و خاطره ی چیز دیگری است . در آن لحظه از دستش عصبانی شدم , لیکن حالا انگار با این گفته اش موافقم . تمامی چیزهای مقدس نمادهای ویژه ای دارندکه که رویاها و خاطرات نیز واجد آن هستند , و به همین دلیل چیزهایی را که با فاصله ی زمانی یا مکانی از آن ها دور شده ایم , به طور ناگهانی و معجزه آسا در دسترس مان قرار می دهد . رویاها , خاطره ها و چیزهای مقدس همه شبیه یکدیگرند , چراکه همه ی آن ها دور از دسترس مان اند و دیگر برای مان ملموس نیستند . اگر برای یک بار هم که شده با خطی مرزی از  آن چیزی که برای مان ملموس بوده جدا شویم , آن شیئ بلافاصله برای مان به چیزی مقدس بدل می شود , زیرا خاصیت زیبایی همان چیز را به خود می گیرد که دیگر ملموس نیست ؛ و این همان خاصیتی است که در واقع معجزه است . در اصل , همه اشیاء این خاصیت مقدس بودن را دارند , ولی ما به محض دستیابی به آن ها این ویژگی را از آن ها می زداییم . انسان چه موجود شگفت انگیزی است ! تماس او موجب آلوده شدن می شود در حالی که منشاء اعجاز در وجود  خود او نهفته است .
برف بهاری . یوکیو می شیما . ترجمه غلامحسین سالمی - سمیا صیقلی انتشارات نگاه


پ ن : ادبیات ژاپن مثل ادبیات روسیه برام جذاب 

سه‌شنبه، بهمن ۸

رفیق

رفتن بعضي از آدم ها سخت درد داره غيرقابل باور يه سري ها هستن كه هميشه حضورشون رو داري هر وقت اراده كني مي توني باهاشون حرف بزني اينقدر از روزهاي دور و پر حادثه كنارت بودن كه فكر نمي كني ممكنه ديگه دستت بهشون نرسه ، از اون آدم هاي نادري كه تو زندگي هر كسي ممكنه تعدادشون به انگشت هاي يه دست هم نرسه ، از اون آدم هايي كه تونستي دستشون و بگيري و تاريكي هاي زندگي و روحت و نشونش بدي ، از اون آدم هايي كه... وسط لجبازي هاي معمولت باهاشون رفيق شدي و حالا توي لحظه هات يه نشونه اي ازشون هست
رفيقي كه پاي خوب و بدت سالهاست كه ايستاده باشه، شب هاي پر درد زندگيت كنارت آرومت كرده و تو تنهايي اش بخاطرت غصه خورده باشه . پا به پاي استرس ها دودلي ها و بحران هات اومده باشه و دل به حرف ها نوشته ها و عكاسات داده باشه و بهترين نقدها رو اون بهت كرده باشه و بودنش كدئين شده باشه واست اما ويروس رفتن گرفته باشه و براي هميشه بخواد بره يه قاره ديگه نداشته باشيش ، علي رغم باورت اونم اومده بود كه يه روزي ديگه نباشه