چهارشنبه، آذر ۱۲

روح هزار ساله ..

سکوت های تلخ و طولانی , جاهای خالی تاریک و ترسناک, زخم عمیق سقط های حرف های خورده شده , زایمان های نارس رابطه , به مسلخ کشیدن هر لحظه از زندگی و مردمانی کینه توز که  با اسید از یکدیگر انتقام می گیرند... توان نگهدارا ندارد , رحم روح هزارساله ام استعفایش روی میز ...

حبس ابد

چیزی شبیه اندوه از درونم چکه می کند , چیزی شبیه تشویش از دست هایم می خزد , احساسی ناشناخته . می هراسم از خودم , نمی شناسمش , می خزم زیر لحاف , شادی از من به حبس ابد می گریزد