سه‌شنبه، مرداد ۲۸

از تنهایی ها

 پرپر می زند این دل لاکردار وامانده ام چطور دستم را ببرم بیخ گلویش تا آرام شود . سبحانک یا لا اله الله ... زیر گوشش می خوانم تا بلکم این دلشوره بی جهتش بنشیند و با خودش زمزمه کند یا من انیس له .... آن وقت جا گیر شود در آغوش خدایش و با خیال راحت پلک هایش را هم بیاورد و دل بدهد به رضای ارحم الراحمین .
به قفس جسم کوبیده می شود جان لاجون و من برای رهایی اش راهی نمی یابم ، آرام زیر لب می خوانم یا فوق و به کلی شی ... تبش ، هذیانش کابوسش قطع شود و لبخند آرامشش خیالم را تمام کند و صابر شود به سکوت ها و هیاهوها

چهارشنبه، مرداد ۲۲

نهال های انار

بودن هایم را دانه دانه بر می چینم
تا نبودنت آرام آرام از یادم برود
تا مرز ندیدنت پیش روی می کنم

روی مین های کاشته شده می پرم
تا زمین دلم پاک شود از حضورت

برای نهال های  انارم شخم می زنم
خود را
تا هوای زندگی لابه لای روزها برقصد

بادکنک

وقتی احساساتان ترکیده باشد شاید منطقی است که این همه بادکنک ها جذبتان کنند .
کی یاد می گیریم به بادکنک ها نچسیم . کی یاد می گیریم میان هوا رهایشان کنیم اما نخشان دستمان باشد . و میان زمین و هوا بازی کنیم شاد شویم لذتش را ببریم و قبل از ترکیدن رها  کنیم . میان رها کردنش شاید شعفی نهفته باشد که تو را لبریز از خواستن کند

ت

بخوای به بارون مشت بزنی

پنجشنبه، مرداد ۱۶

از دوستی ها

سرت را میان موهایش   فرو کنی زیر گردنش را ببوی  و تمام عطرش را درونت نگه داری جان جانان آدمی مگر چند نفرند روی این کره خاکی که بخواهی سالها با خودت حملشان کنی !!!! 
 آغوش هایی صداهایی دست هایی هستند که اگرچه فرسنگ ها فاصله داشته باشی باز می توانی به داشتنشان ببالی باز می دانی هستند اگرچه حتی در یک قاره نباشید اگرچه تنها از پشت اسکایپ وایبر و میل و عکس بخوانی ببینی و بشنویش میان روزمرگی آنقدر صداها و آواهای کوچک و بزرگ هست که یادش کنی یادت کند ، آنقدر بو و عطر میانت می پیچد که بخواهی یک تکست بزنی کنارم هستی . یک آهنگ برایش بفرستی و زیرش پیغام بزنی تنها برای تو با یاد تو . زندگی نبودن زیاد دارد اما می شود راحت ترش کرد

چهارشنبه، مرداد ۱۵

برای عکس ها

می نویسم , از تنهایی شان  , از  باهم بودنشان . از موهایی که در باد شناور است تنی که تنها روی تخت خوابیده ... اویی که خودش را کنار ساحل بغل گرفته و دست هایی که خوشحالند . جانی که ترک می شود و کسی که  مهر می ورزد.

راستش شاید کم کم عادت کنم ؛ که مخاطبم , آدم های میان عکس ها باشند . آنهایی که نمی شناسمشان اما از کادر به بیرون می خزند و سخن می گویند , آنهایی که می توانم از خلال ترکیب بندی ها و چرخش هایشان از فولو و فوکوس عکس به حس و حال میانشان  نفوذ کنم هم آنهایی که در کسری از ثانیه خودخودشان ثبت شده .

برای عکس ها می نویسم از آنها که هرگز نمی بینندم نمی شناسندم و نمی آیند و نمی ....

قطار

ما بین واگن ها می مانیم
باد بین بودنمان می پیچد
دستمان را محکم بهم می دهیم
شناور می شویم بین روزها
و لبخندمان می شکفد
برای راه ها ...

جمعه، مرداد ۱۰

افتادن درس

زندگی مثل دانشگاه نیست که وقتی یه درس پیش نیاز و هی می افتی بتونی هم نیاز کنی و درس بعدی رو برداری . و من درس رابطه را یاد نگرفتم و از این افتادن ها خسته شدم شاید تا مدت ها نخواهم برش دارم .

پ ن : شیمی تجزیه و شیمی خاک

صاد مثل صبر

صبر از داشته هایم نیست سالهاست برایش تلاش میکنم و ندارمش . جستجویش می کنم ؛ میان طبیعت گردی ها در کوهنوردی ها و تغییر فصل ها , در روزهای سخت سفر ؛ بالا پایین رفتن هایش به موقع نخوابیدن و نخوردنش , سخت خوابیدن و سخت بودنش ...
خواستم که بزرگ شوم خواستم که غر نداشته باشم , خواستم که شرایط را همان طور که هست بپذیرم میان روزمرگی هایم میان رابطه هایم کسی باشد که آرام آرام می رود آرام آرام می سازد و صبوری می کند برای آنچه می خواهد برای آنچه که ساختنش می نامند برای روزهای پیش بینی ناپذیر و جانکاه زندگی , فرار نمی کند می ماند تلاش می کند و از پا نمی ایستد . خواستم هم اویی باشم که به موقع است که زندگی را با آنچه که هست می پذیرد و هنوز از زندگی از طبیعت از اتفاقات یادش نگرفتم ...