سه‌شنبه، مرداد ۲۸

از تنهایی ها

 پرپر می زند این دل لاکردار وامانده ام چطور دستم را ببرم بیخ گلویش تا آرام شود . سبحانک یا لا اله الله ... زیر گوشش می خوانم تا بلکم این دلشوره بی جهتش بنشیند و با خودش زمزمه کند یا من انیس له .... آن وقت جا گیر شود در آغوش خدایش و با خیال راحت پلک هایش را هم بیاورد و دل بدهد به رضای ارحم الراحمین .
به قفس جسم کوبیده می شود جان لاجون و من برای رهایی اش راهی نمی یابم ، آرام زیر لب می خوانم یا فوق و به کلی شی ... تبش ، هذیانش کابوسش قطع شود و لبخند آرامشش خیالم را تمام کند و صابر شود به سکوت ها و هیاهوها