دوشنبه، تیر ۱۶

کشیش رالف عزیزم

از آدم های دوست داشتنی زندگی ات کسی باشد که وقت های از هم پاشیدگی ات بی اینکه بخوانیش ، تو را بو بکشد . ماه ها باشد که در دسترست نباشد ، به هیچ جا بند نباشی برای پیغام گذاشتن ، حتی ایمیلی نباشد که سال به سال چک شود اما.... همین که نابسامان می شوی همین که احوالت در هم می شود انگار هرجای دنیا که باشد صدای ناهماهنگ ضربان قلبت را می شنود ، در آغوشت می گیرد ، نه انگار که هیچ جا نبوده و حس می کردی تا ...ابد نخواهی داشتش نه انگار که نمی دانستی کجا می توانستی پی اش بگردی ، نه انگار که مثل باد می ماند . 
من دارمش سالهاست که دارمش ، خط فکری ام ، کتاب هایم ، اکنونم ، شادی ام ، دوچرخه سواری ام و شطرنج بازی کردنم ... انگار همه را از او وام گرفته ام . سالهای نو جوانی ام با لذت دیدنش ، حرف زدنش ، بحث کتاب های خوانده شده گذشت .... و جوانی ام با خیال با من بودنش ... ، نقاشی می کرد و فلسفه می خواند و من چون کودکی کنارش می پلکیدم . 
من ندارمش چراکه تعلقی ندارد برای هیچ چیز و هیچ کس .

هیچ نظری موجود نیست: