چهارشنبه، تیر ۱۱

از داشته ها


مگر چند نفر میان سالهای عمر آدمی می آیند که  دوست داشتن , دوست داشته شدن , دوستی کردن با تو را بلد باشند.
می خواهی هر جای این دنیا که هستی کسی باشد در لحظه های نیاز رویش حساب کنی زمانی که موریانه می افتد به جان روحت آرامت کند . می خواهی لحظه های جانکاه او ,  تو مامن آرامشش باشی هر جای دنیا که بود بداند هستی ,  دلش به دلت گرم باشد  , از پشت نگاهش هجی کنی آشوب درونش را و لحظه های سخت دست در دستش بدهی .
 زمانی پا پس می کشی کنار می ایستی بی اینکه خوانده شوی جلو نمی روی , نمی خواهی بار دوستی باشی.  رابطه را تنها به دوش بکشی , و سر آخر خسته طرد شده جا بمانی , دستت را دراز کنی و با فضای خالی دست هایش مواجه شوی . می خواهی بخواهدت , خوانده شوی و آنگاه آغوش بگشایی برای بودنت .
همیشه نبودن آنها که از خلال نگاه هایت تو را می شناسند , آنها که دلت پی دلشان می رود وزن لحظه ها را سنگین می کند , کمشان داری , جستجو شان می کنی و آنگاه که نداری شان  مثل اینکه جایی درونت خالی می ماند

هیچ نظری موجود نیست: