دلم
می خواهد چشم همه ی دنیا از شادی برق بزند .
شاید تبم هذیانم پرپر زدنم تمام شده باشد . کاش تمام شده باشد و من رها از هر حسی روزهایم را در آغوش بگیرم نه انگار که یک ماه خورده شدم نه انگار که عاشق شدم و در لحظه اوج سقوط کردم نه انگار که از بستر سخت سقط جنین رابطه ام بلند شدم .
می خواهم کوله ببندم ، زندگی را ببینم ، در لحظه اش باشم و شادی از لابلای انگشتانم چکه کند . نه انگار که با ما بقی دنیا برایم فرق می کرده نه انگار که می خواستم با او روزها و اتفاقات را تجربه کنم . رها ، بی تعلق برای پیش بینی ناپذیر هایم آماده شوم . و تنها نگاه باشد و عیش در راه بودن .
شاید تبم هذیانم پرپر زدنم تمام شده باشد . کاش تمام شده باشد و من رها از هر حسی روزهایم را در آغوش بگیرم نه انگار که یک ماه خورده شدم نه انگار که عاشق شدم و در لحظه اوج سقوط کردم نه انگار که از بستر سخت سقط جنین رابطه ام بلند شدم .
می خواهم کوله ببندم ، زندگی را ببینم ، در لحظه اش باشم و شادی از لابلای انگشتانم چکه کند . نه انگار که با ما بقی دنیا برایم فرق می کرده نه انگار که می خواستم با او روزها و اتفاقات را تجربه کنم . رها ، بی تعلق برای پیش بینی ناپذیر هایم آماده شوم . و تنها نگاه باشد و عیش در راه بودن .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر