برزخ که می روی آنقدر بی تکلیف به همه چیز نگاه می کنی که دلت به زندگی نیز نمی رود
آنجا که می مانی آنقدر هوای گرگ و میش تنفس می کنی که ریه هایت توان تجزیه تنهایی و با او بودن را ندارند
اتراق می کنی یادت می رود عاشقی کنی , صدای پا می آید ؛ دلهره , جان به لبت می کند
دل دل ماندن و رفتن
کاش برسد
آنجا که می مانی آنقدر هوای گرگ و میش تنفس می کنی که ریه هایت توان تجزیه تنهایی و با او بودن را ندارند
اتراق می کنی یادت می رود عاشقی کنی , صدای پا می آید ؛ دلهره , جان به لبت می کند
دل دل ماندن و رفتن
کاش برسد
۲ نظر:
لایک
جان به لب آمد و بوسید لب جانان را
طلب بوسه جانان به لب آرد جان را
ارسال یک نظر