جمعه، دی ۹

تاريك روشن

لحظه هاي ترديد كشدار و كشنده اند ، سرانجامي نيست .مي روي و باز مي گردي و از سر آغاز مي كني . به سان گرداب تو را مي كشد و اگر رها كني به هسته مي روي .لحظه هاي ترديد از جايي تمام مي شوند اگر تو بخواهي اگر پيدا كني خداي درونت را . 

تاريك روشناي ذهنت كه به صلح رسيد سبكان رها مي كني و يله مي دهي برروي موج هاي در راه  ، آرام نظاره مي كني مبارزه اي در كار نيست آرامش است و اطمينان ، قرص دل به دلش مي دهي ، سرانگشتاني را لمس مي كني و با غرور و پر از اعتماد دستاني گرم را مي فشاري و مي خواهي نه تنها در روزهاي پيش رو كه تا آخرين دم و بازدمت كنارت باشد لحظه هايت را بي كم بي كاست تقسيم اش كني . باشي ، باشد . مي بيني روزهايي پر از سنگيني پر از كار پر از راه را محكم تر دستي را مي فشاري چرا كه اطمينان بودنش تا آخر راه تو را اميد مي دهد  و زيگماي همه ي نوسانات آدمي مي شود او مي شود روزهايش تصميم هايش عشقش منطق اش


هیچ نظری موجود نیست: