دوشنبه، شهریور ۲۷

معناهای دیگر

راست است , باور کنید دل به بازید قبل از سی سالگی  اگر به زمین نشستید سرپا بایستید و باز شروع کنید  , بعد از آن انگار نمی توانید نمی خواهید دل بدهید پا پس می کشید و یارای ماندتان نیست , نمی خواهید بسازید باشید و مبارزه کنید , انگار تمام می شوید انگار روزها طور دیگری می شوند و حوصله آدم ها و رابطه های جدید را ندارید دیگر چشمی برای پوشیدن همراهی تان نمی کند و شما همه ی وجود دیگری را می بینید . کمی و کاستی اش گاهی خار می شود روی انگشت هایتان و شما توبه کار تجربه کردن می شوید . سخت می شوید و شهامت گوشه ای ساکت فقط نظاره می کند که چطور ترس , احتیاط و هزار مبادای دیگر جایش را گرفته اند تو میان این همه هیاهو دست خودت را می گیری و قدم می زنی باران خیست می کند و تو مست این رطوبت می شوی مست بودنی که نیست ولی حس می شود یاد می گیری سفر کنی تنها زندگی کنی و از پس زندگی بر بیایی .
راست است باور کنید حس هایتان تغییر می کند کلمه ها و معناهایشان رنگ می بازند و به درک دیگری از زندگی می رسید همان که با پوزخند به والدین گوش می کردیم که مگر می شوند سیلی می شوند روی صورت تان



پ ن : حوصله اصلاح و برگشت به متن نیست جمله ها را با ادبیات و ذوق خود بخوانید

۳ نظر:

مهیار گفت...

من فکر میکردم که من غیر عادی هستم که اینگونه حس میکنم. خوشحالم که آدمهای غیرعادی دیگری هم هستند :)

ژولي گفت...

من در دسته غیر عادی ها و بقول دوستانم دیوانه خانگان بسر می برم

مهیار گفت...

بسیار عالی. پس هم دسته هستیم. من در دسته دیوانگان زنجیری هستم البته