چهارشنبه، اسفند ۴

تاب

سر می خورم روی بودن ها و نبودن ها , لحظه های دلتنگی , نداشتن و داشتن . مطمئنت که می کند روی فضا تاب میخوری . یاد گرفته ام تنها تابم را هل بدهم می توانم تا دور دست ها بروم ,  آنجا روی تاب می بینم دورها را , باد از من می گذرد و من عاشق این وزش هستم مست میشوم و میخواهم همراهش به ناممکن ها سفر کنم  ول میکنم از روی طناب دستم را . لحظه های بهترین وقتی می آید که با باد همسفر میشوم . همه ی بوسه های دنیا روی گونه هایم می نشیند و من می چینمشان  بیخود می شوم آنزمان که در گوشم دوست داشتن ها را زمزمه می کند نیست می شوم

هیچ نظری موجود نیست: