شنبه، آذر ۱۸

این روزها

ورق زد روزها را بی خیال شد باز نمی شد نزدیک بود همین روزها بود همین لحظه هایی که در راه بودند یکسال پیش یک سالی که درد داشت دفتر را بست می خواست یا نه؟   چند روز تا آن روزهای لعنتی مانده و گذشته چند روز مانده تا آن لحظه هایی که حماقت را جرئه جرئه نوشید و عرق سگی اش را بالا آورد
سخت بود آنقدر که هفته ها با درد بخوابد آنقدر که دلش برای روز تنگ شود و از شب ها بیزار از خودش فراری و از زندگی تنها بی رحمی اش را بچشد

هیچ نظری موجود نیست: