دوشنبه، فروردین ۲۱

نا آشنا

مگر می شود کسی که به تو نفرت  آموخته را فراموش کنی ! انگاری نهیبت می زند بعد ازسال ها زندگی این من بودم که این حس نا آشنا را نشانت دادم و میان لحظه هایت جا خوش کردم این من بودم که لحظه های خوشی ات را تبدیل به تلخ ترین ها کردم این من بودم که یاد آوری خودم را با درد همراه کردم و بتو فهماندم که می شود بعد از به خاطر آوردن بهترین حس ها و لحظه ها به تلخ ترین شکل ممکن اشگ ریخت و خوابید . نفرت , نفرین ونبخشيدن با خودش می آورد . انگار با زخمت مي خوابي بلند مي شوي بزرگ مي شوي و زندگي مي كني هميشه هست با تو مي آيد سفر مي كند .و در تو جا مي اندازد