دوشنبه، فروردین ۱۰

از رفاقت ها

همین رفیق قدیمی ام باش ، همین دوستی که هرجای دنیا که باشم می شود رویش حساب کرد ... دوست داشتنی که در خلال سفرهایش یادش نمی رود  هستم ،  همین مردی که لحظه های تنهایی آغوش گرمش را دریغ نمی کند ، پشت هم برایم راعی می خواند و شعر خواندنش آرامم می کند ، باش ...  از رویایم بیرون نخز ، می ترسم ، می ترسم  ؛ گم ات کنم  میان این مردم مرده ، ساکت ، بی لبخند و من سرما زده تر از آنم که در بوران پی ات فانوس بر گیرم 

هیچ نظری موجود نیست: