یکشنبه، مهر ۹

جلسه دوازدهم:خشم

جلسه دوازدهم : خشم
همه چيز در كنترلم باشد و مشرف باشم به آن، به نوشتن به سفر و درانتها رابطه. گاهي موضوعات به يكديگر بسط داده نمي شود اما حدس زدن و كليد اتصال را زدن سخت نيست 
هول بودن عجله داشتن بي قرار شدن براي رفتن، و فرار كردن از رويدادها و گذشته ، احساساتي كه جامانده. نقشه را دستت ندادم تا بخواهي سريع تر برسي و تيك مورد نظر را بزني. وقتي به كمال گرايي فكر مي‌كنم بيهودگي اش بزرگ تر مي شود بسان بادكنك . فتح كنم كه در آخر چه اتفاقي بيافتد؟ مسير را نبينم و رسيده باشم بي اينكه در طول راه چشم انداز را نظاره كرده باشم؟! ياد داستان روغن و قاشق افتادم  و در نهايت اينكه ياد بگيريم زندگي را زندگي كنيم و حواسمان باشد از بهترين ها و در عين حال سخت هاست.
از خشم فرار مي كنم و در انتهاي جلسه گريزي مي زنم به آن، منظور همين بود و گفت: در جلسات وقتي در موقعيت خشم قرار مي گيري خودت را رها كن تكانه ها و تصورات، فرار نكن. تصويرسازي ها را تا انتها كه بروم، جرات كنم بايستم و روبرو شوم گمانم بسيار موضوعات و انسان ها و موقعيت ها از لايه هاي زيرين دفن شده به ظهور مي رسند و من آنگاه مي توانم زخم رابهتر ببينم و رهاشوم و شايد ابتداي راه همين باشد .  غلبه مي كنم مي خواهم ميان آتش بياستم و تماشا كنم مي دانم ترس دارد مي دانم تمام من دلهره مي شود اما ميانش كه باشم تمام مي شود درونش كه مي روي كوچك مي شود ديده مي شود .
حس مي كردم در مقابل حرفش گارد دارم و شايد حتي خشم. وقتي گفت: مي خواهي همه چيز مثل نوشتن در مشتت باشد و كنترل داشته باشي. به نظرم مي رسيد چرا آنچه كه بنظرم تخصص مي رسد نبايد در مهارم باشد و بتوانم كنترلش كنم؟ چرا حس و حالم كنترل ماجرا را دست بگيرد؟ و فرمان دست من نباشد ؟ در ميان مي توانستم تعصبم و خشمم را ببينم شايد از حرف بعدش مي گريختم ...
اما خوب كه نگاه مي كنم در رهايي حسي هست كه وصف نمي شود گويي در حال پروازي و در عين حين بهترين هايي از راه مي رسد در پسش وجد هست و گويي با تمام زندگي مي رقصي و مي تواني با ملودي ها در فضا پراكنده شوي 
سه شب سيگار نكشيدم و به خود تبريك گفتم و شب چهارم در ميان دوستان مقاومتم شكست مي شود از نو شروع كرد به اميد موفقيت .
از خشم كه حرف  مي زنم از چه حرف مي زنم ؛ آن حسي كه نه خيلي عيان است و نه خيلي پنهان ذغال زير خاكستر نيست ذغال مشتعلي است كه نيازمند يك باد است يا حتي يك نسيم كه گر بگير و تا مغز استخوانش سرخ شود. يحتمل خشم من اين گونه ديده مي شود در يك نگاه. چراكه خود مي بينم چطور از حالت آرامش و معمول تغيير حالت مي دهم و شايد به همان سرعت هم فروكش ميكند و يا كينه اي از مجادله در من نمي ماند و از ياد مي برم اما مي بينم چطور شمشير تيزم آماده براي مبارزه است ... مي خواهم اينبار روبروي همين خشم بايستم ببينمش و به صلح برسم

هیچ نظری موجود نیست: