یکشنبه، آبان ۷

جلسه چهاردهم

قرار گرفتن. از آن كلمه هاي ديرآشنايي است كه هنوز نمي شناسمش. براي روزها حتي ماه ها يكجا ماندن.  
پرسيد اين روزها چه چيز بيشتر اذيتم مي كند و كمتر از يك ساعت قبل موبايلم را گم كرده بودم ...آنقدر ذهنم درگير اين ماجرا بود كه هرچه اين چند روز تلاش كردم قسمت هايي از جلسه را بياد بياورم بيهوده بود فقط بخش هاي كمي از آن روز را مي توانم بياد بياورم اينكه در مورد خشم حرف زدم و پس زدن حس هايي كه شايد از گم شدن يا از دست دادن برايم مي آيد . و اينكه سوگواري كه براي از دست دادن پدر داشتم كافي نبوده (كه بنظرم اقتضاي كودكي شايد همان ميزان بود و گفتم كه حداقل اين سالهاي آخر درگيرش مي شوم و غم عميقي از اين نبودن حس مي كنم و شايد دو ماه ذهنم را به خودش مشغول مي كند). و موضوعي كه راجع به تصميمي كه قطعي نيست صحبت كرديم . هنوز نمي دانمش شايد تا آنجا كه لازم است رفتم.              
حس مي كنم ميان كوير به هواي آب چاه آبي كنده ام و در نهايت به خشكي رسيده ام بنظر مي آيد شبيه زمين لم يزرع خشكي هستم جلسات كه پيش مي رود حس مي كنم خالي ام .
خود را دوست داشتن شايد ابتدايي تريني است كه يادگرفتنش از واجبات است و من ناتوانم حتي الفبايش را نمي دانم

هیچ نظری موجود نیست: