دوشنبه، تیر ۶

بهشت ممنوعه

همان طور که فلفل را بو می کشید گفت شاید روزی با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند . وقتی این جمله را می گفت نخندید و هیچ چیز در ظاهر یا نگاهش تغییر نکرد . حتی به نظر نمی آمد احساسش این باشد که دارد جمله عجیب یا بی ربطی می گوید و من در یک لحظه کشف کردم که همه این ها بخاطر کتاب هاست ؛ این که این دوست من آدم تنهایی است به خاطر کتاب هاست ؛ این که آدم خوشحالی نیست به خاطر کتاب هاست و این که آدم عجیبی است که فکر می کند می تواند با یک فلفل دلمه ای ازدواج کند هم بخاطر کتاب هاست . به نظرم کتاب ها سازنده و نابود کننده اند خطرناک و ضروری اند , دشمن و دوستند . به نظرم کتاب ها از آن چیزهایی هستند که زندگی آدم ها به قبل و بعد از آن ها تقسیم می شود ؛ مثل ازدواجند , خطرناک و ضروری . نمی شود کسی را به آن توصیه کرد و نمی شود کسی را از آن نهی کرد . زندگی با وجود آن ها سخت و بدون آن ها ساده . اما بی بو و خاصیت است . این چالش تناقض یا جنگی است که به نظرم همه آن هایی که کتاب را توی زندگی شان راه داده اند با آن دست به یقه اند و همه این آدم ها لحظاتی داشته اند که در آن می توانسته اند همه چیز را بیخیال شوند ولی ... نشده اند و زندگی نوینی را بدون کتاب ها ادامه دهند ولی ... نداده اند . این تاریخ نگاری یک رابطه است , چون یادم رفت بگویم که من همیشه دلم می خواست با یک کتاب ازدواج کنم
حبیبه جعفریان . همشهری داستان

هیچ نظری موجود نیست: